25: In between

668 88 44
                                    

"خواهشا ولم میکنی؟ نمیتونم تمام روز افقی باشم."
شکایت کردم.

لیسا گفت:
"لازم نیست افقی باشی. نمیتونم تورو توی خیلی از موقعیتای دیگه بذارم."

روی تخت غلت خورد طوری که دوباره روی من قرار گرفت. همونطور که دلش میخواست باشه. از اول صبح که تصمیم گرفتیم به خونه اون بیایم و مثلا 'صحبت' کنیم، زیر لیسا بودم. ادعا کرد که بعد از اینکه داخل آپارتمانش شدیم صحبت میکنیم، بعد از اونکه من یه جورایی ناموفق سعی کردم با پیامک رابطمون رو تموم کنم. در حالی که برام نون تست فرانسوی آماده میکرد کمی حرف زدیم و بعد صحبتامون تبدیل به سکس شد. همونکاری که معمولا میکنیم.

"فک میکنم اینو بهتر از هرکسی میدونم میدونم."
بازیگوشانه خندیدم.

من احتمالا طولانی ترین رابطه زن قابیل بودم. کی بهتر از من میدونست که اون میتونه به یه زن مثل چی تمرین بده؟

"تمام روز چیکار میکنی؟ میدونی، منظورم وقتاییه که با من عرق نمیریزی."
با خونسردی ازش پرسیدم. مکث کرد و به خودش وقت داد تا فکر کنه.

"تمرین، خواب، کار میکنم، سیگار کشیدن."

"خونت بوی دود نمیده."
استنباط کردم.

"قراره بده؟"

"تو سیگاری هستی."

"بیشتر وقتا توی تراس سیگار میکشم، وقتی بخوام توی خونم سیگار بکشم خانم نظافتچی میاد و کاری میکنه اینجا خوشبو بشه."
یجورایی با شیطنت گفت.

چشمامو چرخوندم.

من با صدای اهنگ اشنایی که از اتاق دیگه به گوش میرسید مبهوت شدم. فورا فهمیدم که زنگ تلفنمه. از زیرش بلند شدم پیراهنی پوشیدم و با عجله سمت گوشیم رفتم. کیفمو باز کردم تا اینکه منبع صدا رو پیدا کردم.

ایم پدرمو روی صفحه گوشی دیدم. همیشه بدموقع زنگ میزنه. صحبت با پدرم وقتی اطراف لیسام خوب به نظر نمیومد اما بی توجهی به تماس پدرمم جالب نبود. پدرم دیگع فم میکرد من از تماساش طفره میرم. بدگمانی تون فقط زمانی بیشتر میشد که من دوباره نادیدش بگیرم.

متوجه نشدم لیسا پشت سرمه تا اینکه گوشی رو ازم دزدید و اونو عقب نگه داشت.

"بابامه."

غر زدم و سعی کردم گوشیمو پس بگیرم اما اون خیلی سریعتر از من بود.

"بعدا میتونی بهش زنگ بزنی."
در حالی که سعی میکردم تلفنم رو پس بگیرم لیسا گفت و تلاشم فایده ای نداشت.

"نمیتونم. اون دیگه فک میکنه تماساش رو نادیده میگیرم. لطفا."

درست زمانی که لیسا تصمیم گرفت گوشیمو بهم برگردونه تماس قطع شد. میخواستم به بابام زنگ بزنم که دوباره گوشیم زنگ خورد. البته بازم پدرم بود. همیشه تا زمانی که بهش جواب نمیدادم دست برنمیداشت، چطوری فک میکرد از تماساش چشم پوشی میکنم؟

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora