41: Sorry

548 73 3
                                    

"میذاری بیام داخل؟"
لیسا پرسید.

صداقت تو صدای پر التماسش مشخص بود. قفل رو گرفتم و به این فکر کردم میتونم بذارم بیاد داخل یا نه. با وجود تموم نشونه هایی که بهم میگفت باید بیخیال لیسا بشم نتونستم. اون سزاوار یه فرصت بود تا داستان رو از طرف خودش بگه.

قفل رو باز کردم و همونطور که داخل میشد بهش گفتم:
"من نمیتونم تحمل کنم که کسی بهم دروغ میگه. اگه منو میخوای باید صادق باشی. میدونم حرف زدن در موزد گذشتت سخته اما باید بدونم."

سرشو تکون داد.
"میفهمم."

"اون کی بود؟"

نفسشو بیرون داد.
"دوست پسر مادرم."

"چرا بهش شلیک کردی؟"

"چون به مادرم صدمه زد."
اون غر زد و همه جارو جز صورت من نگاه میکرد.
"و من."

"چطوری؟"

"اون مادرمو زد."

"به توهم صدمه زد؟"
پرسیدم.

سرشو تکون داد.
"کاش انقدر خوش شانس بودم تا بتونم به اطرافیانم صدمه بزنم."

لیسا در حالی که دورشو نگاه میکرد میخواست جلوی خنده ی مرموزانش رو بگیره.

"اینجا میمونی؟"

"چطوری بهت آسیب زد؟"

از سوالم طفره میرفت اما نمیتونستم بذارم. سمتش رفتم و گونشو نوازش کردم. قبل از اینکه خودشو عقب بکشه فقط یه ثانیه به دستم خیره شد.

"فک کردم توافق کزدیم پیش من بمونی."

ابرومو بالا انداختم.
"من هیچوقت اینو نگفتم. اون چطوری بهت صدمه زد؟"

"چندتا چیز هست که فک میکنی میخوای بدونی اما بهتره در موردشون نفهمی. نمیتونی باهاشون کنار بیای و منم نمیتونم بهت بگم."

دست به سینه شدم.
"تو کی هستی که به من میگی از پس چه کارایی میتونم و از چه کارایی نمیتونم بر بیام؟"

لیسا قبل از اینکه سرشو به دیوار تکیه بده چشماشو بست.
"تنها چیزی که باید بدونی اینه که من نکشتمش، اونم بخاطر کاری که با من و مادرم کرد الان تو زندانه."

"چه مدت تو زندان بودی؟"
ازش پرسیدم.

"یه بازداشتگاه برای نوجوونا بود."

"چند وقت اونجا بودی؟"

"هجده ماه؟"

"بخاطر قتل؟"

"بخاطر دفاع. من اون زمان نمیتونستم یه وکیل بگیرم. دادگاه یه وکیل کار کرده که دستمزد پایین تری میگرفت بهم معرفی کرد که به سختی میتونست اسم منو بگه."

"اون باهات چیکار کرد؟"
اروم پرسیدم.

"نمیخوام تو هتل زندگی کنی."
اون گفت و طوری وانمود کرد انگار منو نشنیده.

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Where stories live. Discover now