'جنی'لیسا یا کای؟
کای یا لیسا؟
لیسا یا کای؟
کای یا لیسا؟
هردو اسم دائما توی ذهنم میچرخیدن. این تصمیمی که لیسا برام گرفته بود. لیسا یه عوضی مغرور بود اما من همین اخلاقش هم تحسین میکردم. خیلی کم پیش میاد شخصی سمت یه زن متاهل بره و ازش بخواد یه شب رو باهاش بگذرونه. خوشگذرون کلاب باشه یا نه.
من بیرون از آپارتمانم بودم و بدون توجه به صدای کفشام عقب جلو میرفتم. پاهام درد گرفته بود اما تا زمانی که فکرم بهم ریخته بود نمیتونستم با کای رودررو بشم. چطوری میتونم بین دو تا ادم متفاوت یکی رو انتخاب کنم؟ مثل شب و روز بودن.
انتخاب فقط یکی مثل انتخاب خورشید یا ماهه. کای ساده، شیرین، رمانتیک، متعارف و جاه طلب بود. اون کامل بود. برای ثروت و ثبات خانواده ارزش قائل بود. از حرفه من حمایت میکرد. ما به خوبی همدیگه رو میشناختیم. اون برای یه مدت طولانی مرد زندگی من بود. ترجیح میدادم زندگیم رو با اون بگذرونم اما نمیتونستم این واقعیت رو نادیده بگیرم که هردوی ما در طول این هشت سال تغییر کردیم. یا فقط من بودم که عوض شدم؟ حتی اگه کای بتونه منو برای خیانتم ببخشه، به خاطر دروغ گفتن بهش در نهایت ازم دلگیر میشه؟ یعنی واقعا میتونیم ادامه بدیم؟ نکنه این رابطه همون چیزیه که ناگفته مونده و درنهایت باعث شکافی بین ما میشه که نتونستیم بهش غلبه کنیم؟ یعنی ممکنه رابطه ما بعد از همچین خیانتی دوباره ساخته بشه؟ و اگر من کای رو انقدر که ادعا میکردم دوست داشتم، چرا دروغ گفتن بهش انقدر برام آسون بود؟
تنها جوابی که میتونستم به این بدم مادرم بود. وقتی من کوچک بود اون دقیقا همین کارو با پدرم کرد. ژنی توی دی ان ای من جا گرفته که ریشه این ماجرا باشه؟ این ناخودآگاه من بخاطر دروغ گفتن به کای به این راحتی بود؟
از طرف دیگه لیسا، هیجان انگیز، خودجوش، مرموز، سکسی، خشن و سلطه جو بود. لیسا از اون نوع زنایی بود که من همیشه یواشکی جذبشون میشدم. مثل دارویی بود که من انقدر ضعیف بودم که نمیتونستم انکارش کنم. از هر نظر منو راضی میکرد. هرگز از نیازای من غافل نمیشد. همیشه حواسش بود. چیزی بود که من منتظرش بودم. اون ماجراجویی، راز کوچک کثیف من و از خیلی جهات نقص من بود.
از همون اول ما اجتناب ناپذیر بودیم اما اینکه نمیدونستیم رابطه ما به کجا میرسه وحشتناک بود. اگه من لیسا رو انتخاب کنم چه معنی میده؟ ما تو رابطه میمونیم؟ برای همدیگه رفیق میمونیم؟ اگه دیگه با کای تموم بشم برای لیسا جذاب میمونم؟ فک میکنم دلیل اینکه انقدر ازم دلخور شده اینه که نمیتونه همیشه با من باشه.
اما اگه با همدیگه باشیم، اون در نهایت ازم خسته میشه؟ هیجان و احساسات زیاد باعث میشه کشش بین ما کم بشه؟ یعنی لیسا قلب منو میشکنه؟ من باهاش تا اخر راه میرم و متوجه میشم که اون زنی نیست که فکر میکردم؟ اون حتی میتونست آینده ای که میخواستم رو بهم بده؟
ESTÁS LEYENDO
Sin City (Jenlisa GP) {Translated}
Fanfic"من معتقدم که تو موافقت کردی امشب بیای چون چیزی رو میخوای که تو خونه پیدا نکردی." اون صدایی داشت که برای صحبت سکسی مناسب بود. بی عیب و نقص بود. "میتونم تو چشمات ببینم که تو به شدت احتیاج داری که توسط شخصی به طور نفس گیر، به اندازه خودت لطیف به فاک...