❌21: 2 steps forward 1 step back❌

1.6K 105 18
                                    

میدونستم که وقتی برسم خونه با یه آپارتمان تاریک روبرو میشم و کای هنوز خوابه. تنها نوری که به چشم میخورد نور ساعت روی میز بود که یک و چهار دقیقه بامداد رو نشون میداد.

احساس افتضاحی داشتم، وارد حموم شدم و اجازه دادم بخار آب روی پوستم جاری بشه. آب گرم نشاط اور بود. وقتی چشمامو بستم و اروم نفس کشیدم، احساس کردم تنش روی شونه هام داره آزاد میشه. نمیتونستم بفهمم چرا پاک موندن از لیسا انقدر برام سخت بود. میتونستم وقتی توی سالن دیدمش ولش کنمچ میتونستم وقتی کای اصرار داشت به کلاب لیسا برگردیم، رهاش کنم.

اما مثل یه خر لال شدم و گذاشتم لیسا هرکاری که دلش میخواد باهام بکنه. متاهل بودم. میخواستم ازدواجم رو برگردونم. من یه خانواده میخواستم. من یه بچه میخواستم. اما خواسته لیسا با خواسته هابچی من مغایرت داشت. با زنی که صاحب یه کلاب جنسیه چه رابطه ای میتونم داشته باشم؟

من لزوما رابژه ای با لیسا نمیخواستم اما باید میدونستم که این ماجرا به کجا ختم میشه. با از بین بردن همه چیزایی که دارم چی بدست میارم؟ قبل از اینکه توی تاریکی گونه هام خیس بشن حس کردم که اشک پشت چشمام میسوزه. بعد از اینکه گناه و خیانتم رو از روی پوستم شستم خودمو پوشوندم و به رختخواب رفتم. بازومو دور کای حلقه کردم و تو بدن گرمش جمع شدم.

"معذرت میخوام، کای."
زمزمه کردم.
حتی با وجود اینکه میدونستم احتمال کمی وجود داره که صدامو شنیده باشه. دست و پاهاش رو دراز کرد بعد برگشت. طوری که رو به من بود. بازوش رو دورم پیچید.

"منم معذرت میخوام."
کای زمزمه کرد و پیشونیم رو بوسید. بعد به خواب عمیقی فرو رفتیم.

__________

بعد از اون روز کاملا قصد داشتم به لیسا بگم که دیگه نمیتونیم همدیگه رو ببینیم و با هم باشیم.
(لعنتی نرو من میدونم تهش چی میشه😑)

این قبل از اون بود که او تنها با پوشیدن یه سوتین و شلوار ورزشی در آپارتمان خودشو باز کنه‌. ذهن کوفتیم رو از دست دادم. فقط دیدن قفسه سینش که بخاطر ورزش بالا و پایین میشد، تحریکم کرد. پوست لیسا با علائم سبز روی سینه و بازوهاش هک شده بود.

حتی هنوزم بدنش باورنکردنی بود. چشمام به اژدهایی که روی بازوش بود افتاد بعد بعضی از حرفایی که روی بدنش نوشته شده بود رو خوندم.

"خوشحالم که مجبور نشدم تورو له اینجا بکشم."

آپارتمان لیسا باورنکردنی بود. طراحیش دیدنی بود. کفش از چوب بلوط بود. آپارتمانش چیزی نبود که انتظارشو داشتم. بی عیب، بزرگ و جادار بود. نمای افق سئول از آپارتمانش چیز نفس گیری بود.

"این یه آپارتمان باورنکردنیه. چیزی شبیه اونی که انتظار داشتم نیست."

"ممنونم."

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Where stories live. Discover now