2: Bothered

974 128 53
                                    

'جنی'

در حین برگشتمون به خونه کای یه بار دیگه پرسید:
"چی بهت گفت؟"

"چیز مهمی نیست؟"
دروغ گفتم.

باید با گفتن اولین دروغ میدونستم که معتاد شدم. حتی اونو لمس نکردم و تو صورت کای دروغ گفتم چون نمیتونستم برای زندگیم توضیح بدم که چه اتفاقی افتاده. لیسا زمینه های مقدس ازدواج منو نقض کرده بود.

اون شب بیش از یه بار زیاده روی کرد و من برای این کار اونو سرزنش نکردم. من حتی اونو تشویق کردم. شاید تو دنیای اون چیزی که اتفاق افتاده چیزی نبود اما تو دنیای من مهم بود و نمیخواستم اونو به اشتراک بذارم. حتی نه با کای.

من با تکبر نشسته بودم و در حالی که کای لباسش رو از تنش در میورد، موهای قهوه ای و موج دار خودمو گوجه ای میبستم.

همونطور که به انعکاس خودم در آینه خیره شدم، شروع کردم به هوس کردن و بیاد اوردم چطور چشمای قهوه ای/خاکستری لیسا روی هر اینچ از بدنم میلغزید. احساس گناه کردم حتی فک کردم که هستم اما تحسین اون حس خوبی بهم میداد.

وقتی من و کای برای اولین بار قرار گذاشتیم، اون همیشه بهم میگفت فک میکنه چقدر من زیبام. بیش از اینکه بتونم خودم اعتراف کنم اونو از دست دادم.

سایه چشم دودی رو همراه با خط چشم و ریمل از چشمای قهوای فندقیم پاک کردم. من اونطوری که دوس داشتم لاغر نبودم. در حقیقت، علی رغم اینکه در هفته حداقل پنج بار به باشگاه میرفتم، منحنی تر از لاغر بود.

من موهای موج دار قهوه ای و سینه هایی غیرواقعی داشتم اما برای جلب چشم سرگردون برای بالا رفتن به کمک یه سوتین نیاز داشتن. لبها و چشمام رو تحسین میکردم اما کارایی که میکردم تا فقط یک یا چند اینچ بلند تر به نظر برسم تقریبا خنده آور بود.

کای گفت:
"اون تورو میخواد."
منو از انتقادم دور کرد.

"کای، فقط یک دقیقه صحبت کردیم. بی خطر بود."
در حالی که دستمال مرطوب آرایشمو به سطل آشغال مینداختم به تردیدش جواب دادم‌.
کای پیراهنش رو روی شونه هاش جمع کرد.

"میتونستم اینو تو چشماش ببینم، جنی. اون میخواد تورو به فاک بده، خیلی بد."
در حالی که کفشامو باز میکردم ازش دور شدم تا با لبخندم مبارزه کنم.

پاشنه های قرمزم رو که کنار انداختم، خودمو روی صندلی بلند کردم و دستهامو دور کمرش حلقه کردم تا دلداریش بدم.
"کای، مهم نیست اون چی میخواد."

مهم نبود، اگه به طور غیر قابل کنترل جذب اون نمیشدم. من نمیخواستم باهاش بخوابم اما کنجکاو شدم و کنجکاوی من باعث عمل میشه. به خاطر ازدواج و سلامت عقلیم امیدوارم که در موردم اینطور نباشه. ادمایی مثل لیسا خیلی مجذوب زنان مجرد شده بودن و حتی نمیتونستن با یه زن متاهل زحمتش رو بکشن.

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz