46: END

857 104 15
                                    


'لیسا'

"تو زنی هستی که باعث خراب شدن ازدواج دخترم شدی؟"

این یه سوال سنجیده هست یا میخواد تصمیم بگیرم چطوری باهاش رفتار کنم.
"یعنی نمیتونم پدر زنم رو شکست بدم؟"

"کیم جیونگ."

دستشو دراز کرد، من محکم تکونش دادم و با وجود میلم تلاش کردم قطع نشه. از اینکه خیلی قدرت داشت متنفر بودم. اون بیشتر عمرش جنی رو به تنهایی بزرگ کرده. این واقعیت که اون بهش لطف میکنه چندان به درد نمیخورد. موهای صورتش نسبت به عکسایی که قبلا ازش دیدم بیشتر خاکستری شده و چین و چرکای بیشتری داشت. اون باید لیاس پلیسیش رو عوض کرده باشه چون الان یه تی شرت ساده و شلوار حین پوشیده.

ما دور میز ناهار خوری که پر از غذا بود نشستیم. چند بطری شراب هم بود که واقعا بابتشون ممنونم. نمیدونستم قراره به کجا برسه اما میدونستم مثل به پیاده روی تو پارک نیست. جیونگ به ظدت دخترشو دوست داشت و از اینکه اونو به کسی مثل من بسپاره خیلی هیجان زده نبود و بله موافقم که اونقدرا هم جذاب نیستم. بیشتر اوقات چیزی رو میگم که خبلی از ادما قدردانش نیستن. اما هرچی باشه، من همینم که هستم. من دخترشو دوست دارم و از اون در برابر همه چی از جمله خودم محافظت میکنم. این باید مهمترین چیز باشه.

دستمو به مال جنی رسوندم و اونو گرفتم تا اروم بشم. به وی، برادر جنی که منو برانداز میکرد آشنا شدم.

اون مشابه پدرش لباس پوشیده بود اما یازوهاش ماهیچه های بیشتری داشت. نه چندان زیاد اما خوب بود. در کنار مادرش، همسر برادرش نشسته بود و اولین کسی بود که با لبخند ازم استقبال کرد. نوزادی روی دستش بود که به ارومی به پشتش میزد تا بخوابه.

متوجه شدم که شخصی ناآشنا روی صندلی مقابلم نشسته. اون شبیه خانواپه نبود و من بیاد ندارم که جنی گفته باشه دوتا برادر داره. خواستم جواب بگیرم اما جیونگ اول صحبت کرد.

"ایشون اسمش مینو. اون و دخترم زمان دبیرستان باهمدیگه قرار میذاشتن."

بدنم منقبض شد، من لبخند زدم اما دندونامو محکم بهم فشار میدادم. دستشو گرفتم و محکم فشار دادم. تا جایی که فهمیدم رابطش با جنی زیاد پیش نرفته. کای اولین رابطه جدی جنی بوده اما این واقعیت که یه زمانی باهم بودن احساسات مرگباری در من بوجود اورد.

جنی رونمو زیر میز نیشگون گرفت و من اروم شدم. درحالی که به صورتش نگاه میکردم دستمو روی مال اون گذاشتم. اون از کای سرتر بود.

وقتی معارفه هارو پشت سر گذاشتیم شروع به خوردن کردبم و همه چیز تقریبا در سکوت گذشت. بالاخره جویی از سر میز بلند شد تا از بچش مراقبت کنه. در حالی که وی و مینو کنار جیونگ رفتن تا آماده حمله به من بشن، دارا مشغول تمیز کردن میز شد.

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Where stories live. Discover now