19: Disagreement

696 92 32
                                    


'جنی'

"کای میتونیم صحبت کنیم؟"
جلوی اتاق کارش ازش پرسیدم.‌

بعد از تمیز کردن خودم، کای رو طبقه پایین مشغول خوردن نوشیدنی پیدا کردم. یجورایی توقع داشتم اون جایی با کریستال باشه، با دقت به حرفاش در مورد اینکه اون چطوری یه ژیمناست سابق بود و چقدر میتونه بخاطر یه جدایی سقوط کنه گو ش بده اما نه اونو تنها پیدا کردم و این باعث خورد شدنم شد. من رسما تو رابطمون مخالف بودم. کسی که به اندازه کافی گناه برای پایان دادن به ازدواجمون رو داره. نگاهش به من باعث شد که بخوام گریه کنم. صدمه دیده بود.

اینکه لیسا به فاکم داد یه چیزی بود اما بهش اجازه دادم اتفاق بیوفته در حالی که کای منتظرم بود، این بی رحمانه و پست بود. کمترین سطحش بود. این کار با لیسا در عرض چند ساعت از بد به بدتر تبدیل شده بود و من میدونستم که اگه حقیقت رو به کای نگم فقط بدتر میشه. از یک مایل دورتر میدیدم که منفجر میشه. 

"کای، خواهش میکنم."
اصرار کردم.

نفس اغراق آمیزی رو بیرون داد. کای از کامپیوترش چشم برداشت و بعد بهم نگاه کرد.

"حالا میخوای صحبت کنی؟"
پرسید. از شدت عصبانیت صداش تند بود.
"وقتی باهات به کلاب برگشتم تو نمیخواستی صحبت کنی. نمیخواستی سر شام صحبت کنی. الان در حالی که کار دارم میخوای حرف بزنی. فرصت کمی دارم."
با سردی گفت.

یه هدف داشت اما نمیتونستم اجازه بدم که مانعم بشه.

"چیزای زیادی هست که باید بهت بگم. میهواستم که فرصتش پیش بیاد."
توضیح دادم.

دوباره توجهش رو به مانیتور داد.
"جنی من کار دارم باشه؟ شاید بعدا."

"چیزی که میخوام بهت بگم مهمه. اگه الان بهت نگم میترسم دیگه هیچوقت نتونم."
صدام از ترس گرفته بود و گناه تو گلوم گیر کرده بود.

"وقت ندارم."

قبل از اینکه حرفشو بزنه چشماشو روی مانیتور برگردوند و من میدونستم که این راهی برای تموم کردن صحبتمون بود.

"تو دیگه برای هیچی وقت نداری! دارم سرمو به میز میکوبم تا توجهت رو جلب کنم و تو فقط سمت دیگه ای نگاه میکنی. به جای اینکه وقت و توجهت رو به من بدی، منو تقدیم یکی دیگه کردی."

این واقعیت که اون به مانیتور خیره شده بود، منو عصبانی میکرد.

"میفهمم که از تغییر عقیدم در مورد لیسا ازم عصبانی هستی. میدونم که انتظار داشتی بگم نه اما من یه زن خونگرمم. من تو این ازدواج احساس محرومیت میکنم."

تو مدام منو تحت فشار میذاری. منو لیسا رابطه داشتیم اون تمام کارایی که تو نمیکنی رو انجام میده. اون باهام مثل گل رفتار نمیکنه و منظورش رو میگه. بهم توجه میکنه. میتونه به فاک بده و من بهش احتیاج داشتم. من بیش از اینکه به هوا نیاز داشته باشم به اون احتیاج داشتم. نمیخوام بهت صدمه بزنم اما نمیتونم نیازی که بهش دارم کنترل کنم. لطفا کمکم کن. نمیدونم باید چیکار کنم.

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Where stories live. Discover now