31: KAI

471 74 47
                                    


'کای'

من تو اتاق کارم بودم و خودمو مشغول کار میکردم. اگه لحظه ای بیکار باشم به زنم فک میکنم و این واقعیت یادم میاد که اون نمیتونه از دروغ گفتن بهم در مورد رابطه ای با لیسا مانوبان داره دست برداره. این تنها چیزی بود که همیشه میتونستم بهش فکر کنم چون هربار که به صورتش نگاه میکردم واضح بود.

انقدر احمق بودم که جنی رو تشویق کردم یه شب رو با مانوبان بگذرونه. فک کنم این چیزیه که لیاقتشو دارم اما اون لحظه حس میکردم چاره دیگه ای ندارم. میدونستم اگه حداقل به جنی حق انتخاب نمیدادم همون کاری که در مورد خانوادش کردم، از من ناراحت میشد. جنی مستقل بود. اون برای اینکه خودش تصمیم بگیره به آزادی نیاز داشت. هرچقدر هم میخواستم نمیتونستم مهارش کنم.

شنیدم یکی تو آپارتمانه و فهمیدم که جنی. کمی بعدش صدای دوش حمام رو شنیدم. حداقل نجابت اینو داشت بعد از کارش دوش بگیره. به حرف بی رحمانه ام خندیدم اما فقط برای این بود که گریه نکنم. عیسی مسیح. هیچ چیزی نمیتونه یه مرد رو برای احساسات ناشی از دونستن اینکه زنش به شخص دیگه ای همخوابه هست آماده کنه. از اینکه میدونستم از بین همه مردم صاحب یه کلاب جنسی زنم رو راضی میکنه و اون انقدر لذت میبرد که حس میکرد سکس با اون بیشتر از ازدواجمون ارزش داره، حالمو بدتر میکرد. زندگی ما. آینده ما.

باید سالها پیش بهش یه بچه میدادم، شاید بعد از اون حس میکرد موظفه که باهام زندگی کنه. من هرکاری میکردم تا به خودم اطمینان بدم که در پایان ماجرا، اون به سمت من برمیگرده.

وقتی سرمو بلند کردم جنی به چارچوب در اتاق کارم تکیه داده بود. کاری که اون همیشه وقتی تنها میشه و توجه منو میخواد یا وقتی بخواد باهام دعوا کنه، انجام میداد.

حتی با دونستن رابطش برام سخت بود که بخوام ازش متنفر باشم. اره، من از کاراش متنفر بودم اما وقتی باهام بود نفرتی که میخواستم نسبت بهش داشته باشم از بین میرفت. وقتی با مانوبان تو رقابت بودم قطعا نمیتونستم ازش متنفر باشم چون نمیخواستم خطر از دست دادن اونو به جون بخرم. من نمیتونستم اونو از دست بدم. اون زندگی و هوای من بود.

جنی در چند قدمی ایستاده و باور نکردنی به نظر میرسید. هیچ آرایشی نداشت اما من همبنجوری ترجیح میدادم. نیازی به آرایش نداشت، پوستش کاملا عاری از عیب و لک بود. موهای خیس جنی به گونش چسبیده بود. موج ضخیم مو صورتشو قاب میکرد. پوست در خشندش چشمای قهوه ایش رو تحسین میکرد. اون یه بینی بی نقص، لبهای پر و غیر قابل مقاومت و لبخند بی نظیری داشت.

اعتراف میکنم دلم برای زمانی که تو دانشگاه بودیم تنگ شده بود. حالا لاغرتر شده اما بدنش هنوز مثل ساعت شنی میموند. یه لباس خواب سفید ساتن پوشیده بود. خیلی واصح شکاف سینه های گردش رو میدیدم. جنی دست به سینه ایستاده بود اما من میتونستم همه جزئیات رو به خوبی ببینم. متوجه شدم که احتمالا یک ساعت پیش به لیسا اجازه داده لمسش کنه.

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora