14: Done

823 96 32
                                    

'جنی'

چشمام از شکاف لحاف به خورشید که در حال بالا اومدنه، باز شدن. متوجه شدم که صبحه و وقتم با لیسا تموم شده. کنار من دراز کشیده بود و در حالی که به ارومی نفس میکشید، بدنش بالا و پایین میشد.

اون روی شکم دراز کشیده بود و با بازوهاش که زیر سرشه به خواب رفته رود، مثل یه نوزاد تازه متولد شده به نظر میرسید. موهاش کاملا بهم ریخته و پوستش بی عیب بود.

گونه اش رو به ارومی بوسیدم. این خدافظی من با اون بود. میدونستم که اگه خدافظی درست و حسابی داشته باشیم نتیجش این میشه که دوباره با هم بخوابیم. همونطور که تماشاش میکردم  داشتم تحریک میشدم. وقتی تکون خورد، روی تخت غلت خوردم و قبل از اینکه خیلی روم تاثیر بذاره خودمو جمع و جور کردم.

بعد از اینکه ملافه رو از زیر بدن بیهوشش برداشتم تا دورم بپیچم، به سرویس بهداشتی رفتم. همون موقع به ذهنم رسید که لباسی ندارم، لباسای ما رو اواخر شب تحویل گرفتن و باید تمیز شده باشه. با خدمه تماس گرفتم و صدای دوستانه ای بهم اطلاع داد که درواقع لباس ها تمیز شدن و اونا رو در اسرع وقت تحویل میدن.

در حالی که منتظر بودم به داخل سرویس برگشتم و دندونامو مسواک زدم. بعد انگشتام رو از بین موهای بهم ریختم رد کردم و سعی کردم مرتبشون کنم. موهام رو دوباره دم ابی بستم، چندی نگدذشت که صدای زنگ اومد. خودمو با حوله پوشوندم و مارپیچی وارد اتاق جلویی شدم.

"ممنونم."
از اون زنی که لباسهامو اورد تشکر کردم.

نمیخواستم بیشتر از زمان لازم بمونم به خاطر همین تصمیم گرفتم که تو خونه دوش بگیرم. سریعا خودمو پوشوندم و بعد یه خودکار و یه دفترچه کوچک برای یادداشت برداری پیدا کردم. نوشتن یادداشت برای لیسا بعد از اون چیزی که بینمون اتفاق افتاده خنده اور بود اما بدون خداحافظی نمیتونستم بدون خداحافظی اونجا رو ترک کنم.

از اینکه با تو وقت گذروندم لذت بردم. من واقعا بخاطر سخاوتت ازت ممنونم. برای همه چیز ممنونم. جنی کیم.

به سمت اتاق خواب برگشتم تا کیفم رو بردارم، در همین حین متوجه شدم که لیسا دیگه تو رختخواب نیست. لعنتی من پاشنم رو چرخوندم و اون اونجا بود. برهنه تو اتاق جلوم ایستاده بود. بدون شلوار. بدون بوکسور. بدون حوله. هیچی. اون مثل سرگردون برهنه ای رفتار میکرد که انگار براش عادی بود.

خیره نشدن به دیک اون کار سختی بود. من نشاط اورترین و راضی کننده ترین شب زندگی جنسی خودم رو باهاش سپری کردم اما هنوز به این که چقدر میتونه بدن خوبی داشته باشه عادت نکرده. نه تنها بزرگ، طول عاقلانه بلکه عریض هم هست.

غیرمستقیم گفتم:
"هیچ شلواری نپوشیدی."

"قرار بود بدون خدافظی بری؟ یا بخاطر اینکه به فاکت دادم تشکر کنی؟"
اون غر غر زهرآلود منو کاملا بی دفاع کرد.

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Where stories live. Discover now