33: Assertive Asshole

529 74 41
                                    


'لیسا'

تا حالا هرگز زن اعصاب خورد کنی مثل جنی ندیدم. یه لحظه ناخوناشو تو پوستم فرو میکنه و اسممو ناله میکنه، یه لحظه دیگه ازم فرار میکنه و میگه ما دیگه نمیتونیم همدیگه رو ببینیم. بخش خودآزار من واقعا باید اینو دوست داشته باشه. مثل چی ناامیده اما با اینحال بازم منو رو انگشتش میچرخونه‌. هیچوقت نمیدونستم به چی فکر میکنه یا میخواد چیکار کنه. انگار همه چیز یه راز بود.

اما اون ارزش هر سختی رو داره که بخاطرش باهاش روبرو بشم.  وقتی اطرافم نبود احساس پوچی میکردم که از دوران بچگی منو محاصره کرده بود، سنگین تر از همیشه. اون یه شخصیت ثابت تو رویاهای من بود. توی سرم. توی قلبم. خیلی خوب میدونستم که عاشقش شدم.

این حس قوی تر از هرچیزی بود که قبلا احساس کردم. این باعث شد مه احساس کنم به اون برای نفس کشیدن نیاز دارم. مثل این که هر کاری باهاش انجام میدم فقط یه ثانیه میگذره. من هرکاری میکنم که درخشش آفتاب رو تو چشمای قهوه ایش ببینم. هرکاری میکنم تا صدای دلگرمش رو بشنوم. هرکاری میکنم که اونو برای همه شبام نگه دارم. هرکاری میکنم که اونو به یه آدم دائمی توی زندگیم تبدیل کنه‌.

خیلی خنده دار بود که تو زندگیم غیر از مادرم عیچکس رو دوست نداشتم اما جنی کمتر از چند هفته قلبمو تسخیر کرد. من فرد زنده ای رو نمیشناسم که بتونه در برابر وسوسه، درستکاری و احساساتی که من با جنی تجربه کردم مقاومت کنه و عاشقش نشه.

به آپارتمانم برگشتم و یه شلوار جین، تی شرت مشکی و کت چرمی پوشیدم. قبل از اینکه درو پشت سرم ببندم کلید و کیف پولمو از روی پیشخوان برداشتم. حتی حوصله قفل کردن در هم ندارم.

میلیون ها مکان وجود داشت که اون میتونست رفته باشه اما میدونستم که اول باید آپارتمانش رو چک کنم. وقت نداشتم منتظر رانندم بمونم پس یه تاکسی گرفتم و آدرس آپارتمان جنی رو بهش دادم.

در حین مسیر تلفنم رو در اوردم و دائما بهش زنگ میزدم اما جواب نمیداد. با اینحال بازم زنگ میزدم و براش پیغام میگذاشتم. نیاز داشتم باهام صحبت کنه. نمیتونستم تنها زنی رو که میدونستم عاشقشم رو رها کنم. میدونستم که اونم عاشق منه، احساسش میکردم.

شاید هنوز بهم نگفته باشه اما میدونستم که میگه. من ازش مطمئن میشم. برام جالبه بدونم چی یهویی عصبانیش کرد و باعث شد اونطوری از پیشم بره. یادم نمیاد کار اشتباهی کرده باشم، امیدوارم به هیچ وجه اذیتش نکرده باشم.

شاید یهویی به سرش زده و اونم فهمیده که خوابیدن با آدمی مثل من خیلی خوبه. میدونم که بدردنخورم و هیچوقت نمیتونم کاری رو درست انجام بدم اما میتونم آدم خوبی باشم. درسته، هیچوقت تلاش نکردم اما این فقط به این دلیل بود که قبلا کسی رو دوست نداشتم. با انگیزه به جنی، حس میکردم میتونم هرکار کوفتی رو انجام بدم. وقتی تاکسی جلوی آپارتمانش ایستاد کمی پول نقدر براش پرت کردم و سمت ساختمون دویدم.

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Where stories live. Discover now