4

92 14 8
                                    

- مگه سرویس مهد کودکه همتون راه افتادین دنبال سر من بیاین؟!

تای دست به سینه جلوی در ایستاده بود و به چیمون و نانون و فرانک نگاه میکرد. نانون بازوی چیمون را چسبید. فرانک هم روی پنجه ی پا عقب جلو رفت.

تای آهی کشید و نگاهی به نیو انداخت تا کمکش کند. نیو خندید و شانه هایش را بالا انداخت. تای گلویش را صاف کرد: مگه اینجا کمک لازم نداری؟

فرانک به پلوم اشاره کرد که هنوز درگیر جمع کردن وسایل ناهار بود: پلوم که هست.

نانون در تایید سرش را تکان داد: خیلی هم خوب کمک میکنه!

چیمون سرش را کج کرد و آرام گفت: عمووو ... بذار بیان.

تای دستی به موهایش کشید و از جلوی در کنار رفت. نانون با خوشحالی دنبال چیمون بیرون رفت و در گوشش گفت: ایول اون عمویی که ول دادی ایده ی خوبی بود!

چیمون نیشخند زد: رو سینگتو و گان هم خیلی جواب میده.

فرانک خندید: همه چی رو گان جواب میده.

چیمون اخم کرد: الا من. شانسه داریم!

**********

نیو روی مبل ولو شد و نفس عمیقی کشید: موافقی یه ذره خستگی در کنیم؟؟

پلوم خندید و کنارش نشست. نیو چشم هایش را بست و لبخند به لب سرش را به مبل تکیه داد. پلوم پرسید: بستنی میخوری؟

نیو یک چشمش را باز کرد: بستنی داریم؟

- سوپرمارکت سر کوچه اس میرم میگیرم.

نیو دولا شد، پلوم را در آغوش کشید و محکم بین بازوهایش فشرد: تو یه فرشته ای!

پلوم خندید: خفه شدم!

نیو او را ول کرد و دوباره تکیه داد: آه من چیکار کردم که لایق همچین پسری ام؟

پلوم با خنده سرش را تکان داد و بلند شد: چندتا میخوری؟

نیو پنج انگشت دستش را از هم باز کرد و بالا گرفت. بعد نگاهی به دستش انداخت و گفت: نه صبر کن.

دست دیگرش را هم بالا آورد و لبخند زد. پلوم کیف پولش را در آورد و نگاهی داخلش انداخت: کارتت کجاست؟

نیو خندید: تو اتاقه. برا اون خائنا که از زیر کار در رفتن چیزی نگیریا.

پلوم به طرف اتاق گوشه ی سالن رفت: گناه دارن.

نیو داد زد تا صدایش به او برسد: چه گناهی دارن پاشدن رفتن سر صحنه! الان چنان تحویلشون میگیرن اونجا!

پلوم که به سالن برگشت، اضافه کرد: چندتا چیپس هم بگیر.

پلوم خندید: خداروشکر که ده دقیقه هم از ناهار نگذشته!

نیو اعتراض کرد: برای الان نمیخوام! ..... خب شاید یکی ولی بقیشو الان نمیخوام!

پلوم سرش را تکان داد و از در بیرون رفت: باشه.

The Polca family Where stories live. Discover now