- مگه سرویس مهد کودکه همتون راه افتادین دنبال سر من بیاین؟!
تای دست به سینه جلوی در ایستاده بود و به چیمون و نانون و فرانک نگاه میکرد. نانون بازوی چیمون را چسبید. فرانک هم روی پنجه ی پا عقب جلو رفت.
تای آهی کشید و نگاهی به نیو انداخت تا کمکش کند. نیو خندید و شانه هایش را بالا انداخت. تای گلویش را صاف کرد: مگه اینجا کمک لازم نداری؟
فرانک به پلوم اشاره کرد که هنوز درگیر جمع کردن وسایل ناهار بود: پلوم که هست.
نانون در تایید سرش را تکان داد: خیلی هم خوب کمک میکنه!
چیمون سرش را کج کرد و آرام گفت: عمووو ... بذار بیان.
تای دستی به موهایش کشید و از جلوی در کنار رفت. نانون با خوشحالی دنبال چیمون بیرون رفت و در گوشش گفت: ایول اون عمویی که ول دادی ایده ی خوبی بود!
چیمون نیشخند زد: رو سینگتو و گان هم خیلی جواب میده.
فرانک خندید: همه چی رو گان جواب میده.
چیمون اخم کرد: الا من. شانسه داریم!
**********
نیو روی مبل ولو شد و نفس عمیقی کشید: موافقی یه ذره خستگی در کنیم؟؟
پلوم خندید و کنارش نشست. نیو چشم هایش را بست و لبخند به لب سرش را به مبل تکیه داد. پلوم پرسید: بستنی میخوری؟
نیو یک چشمش را باز کرد: بستنی داریم؟
- سوپرمارکت سر کوچه اس میرم میگیرم.
نیو دولا شد، پلوم را در آغوش کشید و محکم بین بازوهایش فشرد: تو یه فرشته ای!
پلوم خندید: خفه شدم!
نیو او را ول کرد و دوباره تکیه داد: آه من چیکار کردم که لایق همچین پسری ام؟
پلوم با خنده سرش را تکان داد و بلند شد: چندتا میخوری؟
نیو پنج انگشت دستش را از هم باز کرد و بالا گرفت. بعد نگاهی به دستش انداخت و گفت: نه صبر کن.
دست دیگرش را هم بالا آورد و لبخند زد. پلوم کیف پولش را در آورد و نگاهی داخلش انداخت: کارتت کجاست؟
نیو خندید: تو اتاقه. برا اون خائنا که از زیر کار در رفتن چیزی نگیریا.
پلوم به طرف اتاق گوشه ی سالن رفت: گناه دارن.
نیو داد زد تا صدایش به او برسد: چه گناهی دارن پاشدن رفتن سر صحنه! الان چنان تحویلشون میگیرن اونجا!
پلوم که به سالن برگشت، اضافه کرد: چندتا چیپس هم بگیر.
پلوم خندید: خداروشکر که ده دقیقه هم از ناهار نگذشته!
نیو اعتراض کرد: برای الان نمیخوام! ..... خب شاید یکی ولی بقیشو الان نمیخوام!
پلوم سرش را تکان داد و از در بیرون رفت: باشه.
YOU ARE READING
The Polca family
Fanfictionخانواده ی پولکا در حالت عادی هم خانواده ی آروم و سر به زیری نبود. نانون از هیچ فرصتی برای اذیت کردن برادرای بزرگ ترش، فرانک و پلوم، دریغ نمیکنه. *و وای به اون وقتایی که با چیمون و اوم دست به یکی میکنه* و همه میدونیم که هرجا تای میره دردسر دنبالش میا...