بعد از اینکه به اصرار نیو مقداری در جواهرفروشی های مختلف چرخ زدند، تای دوباره گفت: نیو من حلقه ی متفاوت نمیخوام.
نیو ایستاد و نگاهی به ساعتش کرد: مرکز نگه داری حیوانات تا کی بازه؟
- فکر کنم تا پنج و شیش.
نیو لبخند زد و دست تای را گرفت: خب پس هنوز خیلی وقت داریم.
تای خندید و دنبالش رفت: نیووو!!
نیو چرخید و همانطور که به او نگاه میکرد، عقب عقب رفت: حلقه ی متفاوت نمیخوای. گرفتم. بیا.
بعد دوباره چرخید و تای را با قدرت دنبال خودش کشید. چند مغازه جلوتر، حلقه ی ساده ای مثل حلقه ی نیو پیدا کردند. نیو حلقه ی خودش را به فروشنده داد تا همان حکاکی ها را روی حلقه ی تای پیاده کنند. بعد بیرون مغازه لب سنگفرش خیابان نشستند تا وقتی حلقه آماده میشود، مقداری استراحت کنند.
نیو سرش را به کتف تای تکیه داد و مشغول موبایلش شد. تای آرام گفت: قبل از اینکه بریم دنبال میمی، بریم خرید؟ یخچال خالی بود.
نیو با خنده صاف نشست: حق با تو بود!
تای گیج نگاهش کرد: هان؟
نیو موبایلش را دستش داد. تای با دیدن پست نانون لبخند دندان نمایی زد و موبایل خودش را بیرون کشید تا به هردو تبریک بگوید. نیو با خنده به کامنت های زیر دو پست نگاه میکرد.
کریست برای چیمون نوشته بود: براتون خوشحالم ولی چیمون حواست باشه بچه رو اذیت کنی من میدونم و تو!
فرانک نوشته بود: اسمتو تو مخاطبینم از "چیمون، شیطان بزرگ" به "زن داداش" تغییر دادم برو حال کن😂😎
تای با خنده گفت: نیو هرسه تا بچمون رل زدن!
نیو سرش را بلند کرد و بعد از ثانیه ای مکث با تعجب گفت: آره.
تای لبخند زد: با این سرعت عمل باید هرچه سریع تر ازدواج کنیم تا یکیشون قبل از ما عروسی نگرفته!
نیو خندید ولی بعد مکثی کرد و آهی کشید: چقدر سریع بزرگ شدن تای. دلم برای بچگیاشون تنگ شده.
تای به شوخی گفت: فکر کنم وقتشه یه بچه ی جدید به فرزندی بگیریم!
نیو به او نگاه کرد. تای کمی جمله اش را مزه مزه کرد و ابروهایش را بالا انداخت. نیو زیر لب گفت: تاوان ..
تای سرش را تکان داد: آره میدونم چی گفتم ...
چندثانیه به هم زل زدند. هردو مشغول فکر کردن بودند. نیو دوباره زیر لب گفت: من ... بدم نمیاد یه بچه رو باهم به فرزندی بگیریم. یعنی ... خب پلوم و فرانک و نانون رو تکی تکی به فرزندی گرفتیم.
تای با لبخند دست نیو را گرفت و سرش را تکان داد: موافقم.
نیو مردد پرسید: مطمئنی این از اون تصمیمای یهویی که بعدا ازش پشیمون میشیم نیست؟
YOU ARE READING
The Polca family
Fanfictionخانواده ی پولکا در حالت عادی هم خانواده ی آروم و سر به زیری نبود. نانون از هیچ فرصتی برای اذیت کردن برادرای بزرگ ترش، فرانک و پلوم، دریغ نمیکنه. *و وای به اون وقتایی که با چیمون و اوم دست به یکی میکنه* و همه میدونیم که هرجا تای میره دردسر دنبالش میا...