20

65 13 4
                                    

پنج دقیقه ای بود که به خاطر سر و صدای تای و نیو بیدار شده بود. یک دستش را زیر سرش گذاشته بود و به دریک که کنارش خوابیده بود نگاه میکرد.

موهای نرمش روی صورتش ریخته بود. لبش به خاطر گازی که دیشب فرانک از او گرفته بود، زخم شده بود. گردن و کتفش پر از کبودی های ریز و درشت بود.

فرانک لبخندی زد و دستش را روی قفسه ی سینه ی دریک گذاشت. با اینکه دلش نمی آمد او را بیدار کند، نمیتوانست بیشتر از آن در تخت بماند. جنب و جوش های بیرون اتاق را حس میکرد و میدانست که باید بلند شود.

دولا شد، بوسه ای روی پیشانی دریک گذاشت و آرام او را صدا زد. دریک در جا چرخید و دستش را دور کمر فرانک انداخت. فرانک خندید و دستی لای موهای او کشید. حالا اگر چند دقیقه دیرتر بلند میشد مشکلی پیش نمی آمد.

**********

نیو دفترچه ای در دست داشت. همانطور که سراسیمه اینور و آنور میرفت، چیزهایی که لیست کرده بود را میخواند و تای آن ها را چک میکرد.

پلوم که مسئولیت صبحانه را بر عهده گرفته بود، بعد از اینکه آخرین ساندویچ را هم در کیسه گذاشت، از آشپزخانه بیرون رفت و گفت: دیگه چیکار کنم؟

نیو داد کشید: داروها؟

تای کیف کمری اش را چک کرد: برداشتم.

بعد نگاهی به پلوم کرد و گفت: داداشات کجان؟

نانون در حالی که خمیازه میکشید و چمدانش را بغل کرده بود، از پله ها پایین آمد: حاضر.

نیو جلو رفت، از گیجی نانون سو استفاده کرد و دوربین عکاسی را دور گردنش آویزان کرد: مسئول عکاسی تویی.

خواب از سر نانون پرید و اخم کرد: خیلی نامردی!!

نیو دوربین را هم در دفترش تیک زد و خندید: غر نزن.

بعد به طرف پلوم رفت و کنار گوشش گفت: حواست باشه تای مدارکو گم نکنه!

پلوم لبخندی زد و سرش را تکان داد. تای به پله ها نگاه کرد و زیر لب گفت: اینا نمیخوان دل بکنن؟

نیو نیشگونی از بازوی تای گرفت: چیکار به بچم داری!

موبایل تای زنگ خورد. آف بود. اخمی کرد و گفت: من کار ندارم. اگه باز دیر برسیم اینا کلمونو میکنن.

نیو خندید: اینا به دیر رسیدن ما عادت دارن!

تای تماس را برقرار کرد و قبل از اینکه آف چیزی بگوید گفت: سعی کن با نانون و فرانک و پلوم برای مسافرت حاضر شی تا بفهمی دنیا دست کیه!

آف خندید: صبح تو هم بخیر!

صدای گان نشان داد که تماس روی اسپیکر است: بدبخت قدر نشناس نباش! کاش منم یه پلوم داشتم کمک میکرد از پس وین و چیمون بر بیام! ..... نانون بیداره؟

The Polca family Where stories live. Discover now