9

75 15 1
                                    

- جرعت یا حقیقت؟

وین چند ثانیه به بطری نگاه کرد که نوکش به طرف او چرخیده بود. بعد سرش را بلند کرد و به جمع دورش زل زد.

فیات دور قبلی قربانی شده بود و حالا طرف حسابش با او بود. اگر نانون یا چیمون بودند عمرا نباید حقیقت را انتخاب میکرد. وقتی آن دو موجود موذی به هم می افتادند غیر قابل کنترل میشدند. از طرفی همه میدانستند فیات خلاقانه ترین جرعت ها را میدهد. پس نفس عمیقی کشید و گفت: حقیقت.

فیات نیشخندی زد و گفت: تو این دو ماه که با برایت رفته بودی مسافرت چند دفعه باهم خوابیدین؟

شت. از دفعه ی قبلی که بازی کرده بودند سوال پرسیدنش بهتر شده بود!

نانون از خنده ترکید و چیمون با هیجان روی بازویش کوبید. فرانک روی زانو بلند شد و دستش را بلند کرد و فیات با خنده حرکتش را تکرار کرد و روی دست فرانک کوبید. پلوم سعی کرد خنده اش را کنترل کند ولی حالت وین چنان خنده دار بود که نتوانست.

وین آهی کشید و نگاهش را به سقف دوخت: فاک یو. من اینو جواب نمیدم.

نیشخند فیات بزرگتر شد: بچه ها مجازاتش با کی باشه؟

نانون و چیمون همزمان گفتند: خودت.

فیات کمی ادای فکر کردن در آورد و بعد گفت: تا آخر بازی دیگه حق نداری حقیقت انتخاب کنی و اگر کسی خواست میتونه انتخاب جرعتتو به من بسپره.

وین مکث کرد. این خیلی وحشتناک بود. چشم هایش را بست و تسلیم شد: باشه میگم.

چیمون زیر لب گفت: میدونی حالا که فکر میکنم زیادم دلم نمیخواد بدونم.

نانون خندید و تایید کرد: منم نمیخوام جواب همچین چیزیو از فرانک بشنوم!

وین در ذهنش شروع به شمردن کرد و ناخودآگاه همزمان با انگشت هایش حساب میکرد. وقتی پانزده تا را رد کرد چیمون داد زد: میشه فقط یه عدد بدی؟!

وین به دست هایش زل زد و زیر لب چیزی گفت. همه همزمان گفتند: هان؟

وین دوباره سریع زیر لب عدد را تکرار کرد. فرانک بالشتکی که کنارش بود را به طرف وین پرت کرد: میگی یا نه؟!

وین داد زد: بیست و هشت!

فیات و پلوم هم زمان گفتند: ششتتت!

چیمون چشم هایش را بست و زیر لب گفت: نع! لازم نبود اینو بدونم!

نانون خندید و چند باری روی شانه اش زد: اشکال نداره. تا وقتی تصورشون نکنی ....

چیمون وسط جمله بلند شد و اوق زنان به طرف دستشویی دوید. فرانک با تعجب به نانون نگاه کرد: چش شد؟!

نانون بلند شد تا دنبالش برود: فکر کنم مخش زیادی تصویری کار کرد.

وین آهی کشید و کف سالن ولو شد. پلوم سیخونکی به رانش زد: پاشو نوبت توئه بطری رو بچرخونی.

The Polca family Where stories live. Discover now