فرانک روی تخت ولو شد و نفس عمیقی کشید: پی؟
پاتریک در اتاق را پشت سرش بست و داخل آمد: بله؟
فرانک بالشتش را بغل کرد: برای شام ساعت میذاری؟
فیات با تعجب پرسید: میخوای بخوابی؟
فرانک زیر چشمی نگاهش کرد: جنست از چیه؟ خسته نشدی؟؟
بعد از ناهار، کلی در خیابان های اطراف چرخ زده بودند و دست آخر پیاده تا هتل آمده بودند. پاتریک دستش را بلند کرد: میشه من برم حموم؟
فیات خودش را روی مبل پرت کرد و سرش را تکان داد: برو.
پاتریک همانطور که فرانک گفته بود، ساعت موبایلش را تنظیم کرد و بعد با حوله و لباس به طرف حمام راه افتاد.
فرانک تازه حالت راحتی پیدا کرده بود که موبایلش زنگ خورد. زیر لب ناله ای کرد و در جا چرخید تا بتواند آن را از جیب شلوارش بیرون بکشد. با دیدن نام دریک بی اختیار لبخندی زد و بلافاصله تماس را برقرار کرد: سلام دوست داشتنی.
فیات خندید و سرش را تکان داد. بعد بلند شد و روی تخت کنار فرانک دراز کشید تا راحت تر در جریان مکالمه قرار بگیرد. صدای دریک بیشتر انرژی از دست رفته ی فرانک را به او برگرداند: سلام! خوبی؟
فرانک رو به سقف دراز کشید و لبخند احمقانه ای زد: آره. تو چطوری؟
فیات سیخونکی به فرانک زد: بذار رو اسپیکر.
فرانک چرخید و پشت به فیات دراز کشید. دریک خندید: بهش سلام برسون.
فرانک سرش را تکان داد: ولش کن مهم نیست. چه خبر؟
- مامان و بابام امروز رسیدن.
فیات دوباره سیخونکی به فرانک زد. فرانک به طرفش چرخید و همانطور که به چشم هایش زل زده بود خطاب به دریک گفت: اگه گفتی امروز چقدر پیادش کردم؟
دریک هیجان زده گفت: چیکار کردی کامل تعریف کن!
فرانک خندید و برای فیات ابرو بالا انداخت: برای وایسادن بهم ۱۰۰ بات داد! مهارت شرط بندیش به فنا رفته.
فیات آهی کشید و بلند شد: نخیر اینجا چیزی به ما نمیماسه.
نگاهی به اتاق انداخت و سعی کرد راهی برای اذیت کردن پاتریک پیدا کند.
**********
روی مبل نشسته بود و کتاب میخواند. نمیخواست مزاحم خواب وین شود برای همین جز آباژور کوچکی که روی میز کنارش بود، چراغ دیگری روشن نکرده بود.
تقریبا به آخر فصل رسیده بود که صدای پیامکی آمد. در صورت عادی اول فصل را تمام میکرد ولی از آنجایی که به قول نیو "مبصر کلاس" شده بود و مسئولیت داشت، کتاب را بست و موبایل را برداشت. ولی پیامک از طرف کسی نبود که انتظار داشت.
ESTÁS LEYENDO
The Polca family
Fanficخانواده ی پولکا در حالت عادی هم خانواده ی آروم و سر به زیری نبود. نانون از هیچ فرصتی برای اذیت کردن برادرای بزرگ ترش، فرانک و پلوم، دریغ نمیکنه. *و وای به اون وقتایی که با چیمون و اوم دست به یکی میکنه* و همه میدونیم که هرجا تای میره دردسر دنبالش میا...
