5

89 18 3
                                    

ماشین تای جلوی خانه ترمز کرد و چیمون کمربندش را باز کرد: ممنون عمو.

سرش را بلند کرد تا خداحافظی کند ولی وقتی نگاهش به پارکینگ افتاد به سرعت از ماشین خارج شد و شروع به دویدن کرد.

نانون که بی خداحافظی مانده بود پنجره را باز کرد و سرش را بیرون برد: همینجوری رفتی گوسفند؟!

چیمون که حالا میخندید در ورودی را هل داد و فریاد کشید: وین اومده!!!!

فرانک خندید و یقه ی نانون را گرفت تا سر جایش برگردد: بشین که دیگه عزیز دلش اومده الان به هیچ جاش نیستی!

تای که سعی داشت خنده اش را کنترل کند، سرش را تکان داد و دنده عقب گرفت: فرانک ....

نانون آهی کشید و در حالی که زیر لب فحش میداد، پنجره را بست.

**********

کل طول حیاط را دوید و وقتی به در خانه رسید با مشت به جانش افتاد. وین برگشته بود!! چیزی نمانده بود که در زیر ضربات مشت چیمون وا بدهد که آف در را باز کرد و داد کشید: یو فاکینگ سان آف اِ بیچ چهه مرگتهههه؟!

چیمون قدمی عقب رفت تا از خشم آف در امان بماند. آف با دیدنش اخم کرد و بلند تر داد زد: کلید نداری حمال؟! کونت آتیش گرفته که آویزون در شدی هرچی سریع تر بیای تو؟!

چیمون لبخند معذبی زد و دست هایش را به هم چسباند: سلام.

آف چرخید و داخل رفت: سلام و زهر مار توله سگ! برق از سه فازم پرید این چه طرز در زدنه؟

گان از وسط سالن داد زد: آف! با بچه درست صحبت کن.

- به بچت یاد بده درست در بزنه!!

چیمون همانطور که وارد میشد با نگاه در خانه دنبال وین میگشت و روی پنجه ی پا تاب میخورد. گان با تعجب نگاهش کرد: چیزی شده؟

چیمون لبخند زد: وین کجاست؟

آف کنار گان روی مبل نشست: وین؟ سئول. کجا باید باشه؟

لبخند چیمون وا رفت و سر جایش ایستاد. شاید اشتباه دیده بود. آهی کشید و موهایش را بهم ریخت و زیر لب گفت: اه.

گان لبخندی زد و در گوش آف گفت: گناه داره نگا چه ناراحت شد.

آف زیر لب گفت: حقشه داشت درو میشکوند! بعدم معلوم نیست تا الان داشته چه آتیشی با نانون میسوزونده!

هر دو با نگاه دنبالش کردند که بی رمق از پله ها بالا میرفت. گان دوباره گفت: گناه داره.

آف دولا شد و کنترل تلویزیون را از روی میز برداشت. بعد دستش را دور گان انداخت و او را نزدیک کشید و فیلم را پلی کرد: تو کونم که قایمش نکردم تو اتاقشه! رفت بالا میبینتش دیگه.

گان سرش را روی سینه ی آف گذاشت و در آغوشش جمع شد: پسر توئه بعید میدونم الان بره تو اتاقا دنبال وین بگرده!

The Polca family Where stories live. Discover now