نانون همانطور که قهوه اش را سر میکشید زیر چشمی مکالمه را روی صفحه ی موبایلش دنبال میکرد. چیمون نوشت: واو پس پای فرست وسط بود که وین اونجوری قهر کرده بود!
نانون لیوانش را زمین گذاشت و موبایل را برداشت: اوم؟ ممنونم که دوباره پنج صب زنگ نزدی بیدارمون کنی داد بکشی.
و بعد با استیکر، دسته گلی تقدیمش کرد. چیمون نوشت: حالا چی شد؟
اوم شروع به تایپ کرد. بعد ایستاد. بعد دوباره شروع کرد و پیام آمد: 😁😁😁
نانون اخم کرد. چیمون زودتر از او شروع به فحش دادن کرد: مرتیکه نخ دادنای گاه و بیگاهتونو تحمل نکردیم که تهشو سانسور کنی!😡
صدای نیو او را از جا پراند: نانون؟ یه چیزی بخور بعد کله اتو بکن تو گوشی!
نانون لبخند زد و تایپ کرد: نیو.
اوم وسط نوشتن ایستاد و چیمون سریع گفت: ولی این بحث ادامه داره! بارل خیال نکن در رفتی🙄
نانون موبایلش را کنار گذاشت و مشغول خوردن صبحانه شد. نیو رو به تای کرد و با لبخند گفت: میای امروز بریم برات حلقه بخرم؟
تای با دهان پر به او زل زد. بعد با خوشحالی سرش را تکان داد و گفت: اوهوم.
فرانک سریع دستش را بلند کرد: میشه من با دریک برم بیرون؟
تای انقدر خوشحال بود که دوباره فقط سرش را به تایید تکان داد. نیو خندید و گفت: برو.
فرانک با نیشخند لیوانش را روی میز گذاشت: ایول ...
پلوم به نانون نگاه کرد که با آرامش قهوه اش را سر میکشید. لابد از قبل برنامه ای با اوم و چیمون ریخته بود وگرنه از چنان فرصتی برای در رفتن از خانه غافل نمیشد.
**********
چیمون ماشینش را کمی پایین تر از ورودی خانه پارک کرد، کیفش را برداشت و پیاده شد. نفس عمیقی کشید و دولا شد تا در آیینه ی بغل نگاهی به خودش بیاندازد. به طرز عجیبی هیجان داشت. هیچ وقت انقدر برای ورود به خانه ی تای و نیو هیجان نداشت. به خودش خندید و سمت خانه رفت.
در حیاط مثل همیشه باز بود. جست و خیز کنان تا در اصلی رفت و زنگ زد. انگار که نانون پشت در نشسته باشد، بلافاصله در را باز کرد و با لبخند به او نگاه کرد: سلام!
چیمون هم بی اختیار لبخند زد: سلام نون.
نانون با دیدن کت لی به تن چیمون، مچش را گرفت و او را داخل کشید. بعد محکم دست هایش را دور چیمون پیچید و او را در آغوشش فشرد. چیمون خندید و کنار گوشش زمزمه کرد: چیکار میکنی؟
نانون چانه اش را روی کتف چیمون گذاشت: دلم خواست اعتراض وارد نیست.
چیمون همانطور که در حال چلانده شدن بود، نگاهی به سالن انداخت. کسی نبود. دست هایش را دور نانون پیچید و سرش را به سینه اش تکیه داد. تای که جلوتر از نیو از پله ها پایین می آمد، با دیدنشان ایستاد. به طرف نیو چرخید و زیر لب پرسید: این عادیه؟
ESTÁS LEYENDO
The Polca family
Fanficخانواده ی پولکا در حالت عادی هم خانواده ی آروم و سر به زیری نبود. نانون از هیچ فرصتی برای اذیت کردن برادرای بزرگ ترش، فرانک و پلوم، دریغ نمیکنه. *و وای به اون وقتایی که با چیمون و اوم دست به یکی میکنه* و همه میدونیم که هرجا تای میره دردسر دنبالش میا...