صدای پیامک موبایل نظرش را جلب کرد. تقریبا تمام کسانی که برایش پیام میفرستادند همان اطراف بودند. کتابش را بست و موبایلش را از جیبش بیرون کشید. نام پلوی روی صفحه لبخندی به لبش آورد. نوشته بود: صبح بخیر! خونه نیستین؟
پلوم شروع به تایپ کردن کرد: صبح تو هم بخیر! نه الان تو فرودگاهیم.
وقتی دکمه ی ارسال را زد اخمی کرد و با خودش گفت: چرا اینو بهش گفتی؟؟
جواب آمد: رفتین مسافرت؟😅 خوش بگذره! مامانم یه مقداری کلوچه درست کرده بود گمونم باید سهموتونو خودم بخورم.
پلوم لبخندی زد و نوشت: عاو! ازشون تشکر کن.
کسی خودش را روی صندلی کناری پرت کرد و نگاه پلوم را از موبایل گرفت. با دیدن قیافه ی درهم چیمون، خندید: چی شده؟
چیمون دست به سینه نشست و تکیه داد: هیچی!
پلوم متوجه دوربین شد که دور گردن چیمون آویزان بود: این دست تو چیکار میکنه؟
چیمون دوربین را روشن کرد، شروع به گشت زدن میان عکس هایش کرد و جواب پلوم را نداد. پلوم چرخید تا نگاهی به ردیف آخر صندلی ها بیاندازد.
جین بین نانون و اوم نشسته بود و با آنها سلفی میگرفت. آرام خندید و سرش را تکان داد. رو به چیمون کرد و گفت: میدونی که دارن سر به سرت میذارن؟
چیمون درحالی که یک سری عکس را پاک میکرد، اخم کرد: خیلی موفقن!
قبل از اینکه چیمون تمام عکس ها را پاک کند، پلوم دوربین را از دستش گرفت: پاشو برو بزنشون اینجا زانوی غم بغل نگیر!
گان که روی صندلی جلو نشسته بود، به طرفشان چرخید: کجا بزن بزنه؟
پلوم خندید و دستش را تکان داد: همه چی مرتبه نگران نباش!
چیمون دوربین را از پلوم پس گرفت و بلند شد. گان با نگاه دنبالش کرد و زیر لب گفت: الان دیگه بزن بزن میشه.
بعد چرخید و خیلی عادی به مکالمه اش با آلیس و نیو ادامه داد.
چیمون همانطور که میرفت، بازوی پاتریک را که اول ردیف کنار وین نشسته بود، گرفت و با خود برد. پاتریک که غرق آهنگ گوش دادن بود و چشم هایش را بسته بود، از جا پرید: چی شده؟!
چیمون بدون اینکه به او نگاه کند گفت: هیچی.
پاتریک هدفونش را دور گردنش آویزان کرد و سعی کرد با چیمون هم قدم شود تا او بازویش را از جا نکند. چیمون او را کنار دیوار کاشی کاری شده ی سالن ایستاند و کمی ازش فاصله گرفت. پاتریک همچنان گیج نگاهش میکرد: آممممم ....
چیمون دوربین را روشن کرد و در دست گرفت: یه ذره برو اونور تر.
پاتریک که تازه فهمید چیمون چه میکند، نفس عمیقی کشید و برای دوربین لبخند زد.
KAMU SEDANG MEMBACA
The Polca family
Fiksi Penggemarخانواده ی پولکا در حالت عادی هم خانواده ی آروم و سر به زیری نبود. نانون از هیچ فرصتی برای اذیت کردن برادرای بزرگ ترش، فرانک و پلوم، دریغ نمیکنه. *و وای به اون وقتایی که با چیمون و اوم دست به یکی میکنه* و همه میدونیم که هرجا تای میره دردسر دنبالش میا...