17

64 12 6
                                    

- تو رو خدا! بابا سرویس شدم امروز دفعه ی شیشمه دارم مرحله رو بازی میکنم! دیروز کل بعد از ظهرو سرش گیر بودم. بدبختی اینه که میمیری از همونجا برنمیگرده میره از اول مرحله میاد دوباره!

جین خندید و کنار پاتریک روی مبل نشست: دلم برات سوخت بده دسته رو.

پاتریک با خوشحالی دسته ی بازی را تسلیم جین کرد و تکیه داد. شاید دو سوم وقتی که دستگاه روشن بود پاتریک پشتش بود، ولی مهارت جین بیشتر بود. انگار مادرزادی همه چیز را بلد بود.

چندباری دکمه های مختلف را فشار داد تا با کارایی هر کدام آشنا شود. دو سه دوری طول کشید تا بازی دستش آمد. دور چهارم با لبخند تکیه داد و در حالی که پاتریک از هیجان لب مبل نشسته بود و جیغ و داد میکرد، مرحله را رد کرد. دسته را روی میز گذاشت و نیشخند زد: از دیروز بعد از ظهر؟ واقعا؟

پاتریک او را در آغوش کشید و فشرد: مرسی الهه ی گیم!

بعد دسته را برداشت و بازی را ادامه داد. جین چند دقیقه تماشایش کرد و مدام حرکاتش را اصلاح میکرد: نه اونوری نه! ..... سمت چپتو کلا نگا نمیکنیا کوری؟ ..... دوتاشو باهم فشار بده ..... پاتریک!!!

سرش را گرفت و از روی مبل بلند شد: آدم سر درد میگیره بازی کردنتو تماشا میکنه.

آلیس با کاسه ای پاپ کورن از آشپزخانه خارج شد: اع رفتی؟ براتون خوراکی آوردم!

جین لبخندی زد و کاسه را از دستش گرفت: ممنون مامان.

بعد برگشت و دوباره روی مبل نشست ولی این دفعه با گوشی مشغول شد.

آلیس پشت مبل ایستاد و دولا شد و از بین پاتریک و جین مشتی پاپ کورن برداشت: چی بازی میکنین؟

پاتریک که با تمام قوا روی دسته افتاده بود و با بیشترین سرعت دکمه هایش را فشار میداد، به سختی گفت: یه لحظه -واو شت!!!!- صبر کن ....

جین دستش را تکان داد: اینو ول کن .... بیا اون لباسا که داشتم میگفتمو نشونت بدم.

آلیس با هیجان بقیه ی پاپ کورن را در دهانش ریخت و دست هایش را به هم زد و کنار جین روی مبل نشست: ببینم.

جین موبایلش را دست مادرش داد و همانطور که عکس ها را رد میکرد، توضیح میداد.

صدای آرم از اتاق آمد: جی؟ پی؟

جین و پاتریک همزمان گفتند: بله؟

- باز کدومتون فلش منو برداشته؟

پاتریک بازی را نگه داشت و به جین نگاه کرد. جین شانه هایش را بالا انداخت. بعد دوباره هردو گفتند: ما نبودیم.

آلیس آرام پرسید: کدوم فلشو میگه؟

جین جواب داد: همون که گرد و آبیه.

آلیس از روی مبل بلند شد و همانطور که به طرف اتاق کار آرم میرفت داد زد: گذاشتمش تو کشو بالاییه!

The Polca family Where stories live. Discover now