7

68 15 3
                                    

موبایلش زنگ خورد و از خدا خواسته جارو برقی را خاموش کرد و دسته اش را به صندلی تکیه داد. حاضر بود حتی اگر اپراتور خودکار پشت خط بود، تا نیم ساعت دیگر تظاهر کند با کسی صحبت میکند بلکه بتواند کمی استراحت کند.

چون نیو اصرار داشت که کار خانه را همان روز تمام کنند، از همه مثل خر کار کشیده بود و نانون دیگر طاقت نداشت. تماس را برقرار کرد و روی صندلی نشست: الو؟

- چطوری لاک؟

صدای اوم موجی از انرژی به نانون منتقل کرد و از جا پرید: بارل! زنده ای!!

اوم خندید: آره. تو چی از غم دوری من نمردی؟

نانون آه دراماتیکی کشید و بعد گفت: نه. کدوم گوری بودی چرا جواب پیامارو نمیدادی؟!

- آنتن نمیداد بابا! تو یه خراب شده ی دور افتاده ای بودیم جات خالی! ینی رسیدیم به شهر میخواستم پیاده شم آسفالتو لیس بزنم بعدم تمام تیرای چراغ برقو تا خونه بغل کنم.

نانون خندید: کی رسیدی؟

- همین الان. به محض اینکه گوشیمو زدم به شارژ بهم حمله شد. اسباب کشیتون تموم شد؟

+ تقریبا. ولی خوب از زیرش در رفتیا.

- باور کن من ترجیح میدادم جای اینکه لای خاک و خل گیر ارث باشم اون وسط در حال جا به جا کردن مبلا باشم!

نانون نیشخند زد: هی الانم دیر نیستا ...

- برو گمشو.

نیو داد زد: چه بلایی سر جارو کشیدن اومد؟

نانون گوشی را گرفت و خطاب به نیو گفت: تمومش میکنم شما به کارتون ادامه بدین!

اوم گفت: هی از چیمون چه خبر چرا یه روزه تو گروه حرف نزده؟

نانون اخم کرد: عزیز دلش تشریف اورده.

اوم داد زد: وین برگشته؟! زر نزن! پس برایت کجاست؟!

نانون تعجب کرد: اونجا نیست؟

احساس کرد اوم بلند شد و راه افتاد تا اطراف خانه دنبال برایت بگردد. چند ثانیه بعد گفت: نه نیست. مطمئنی برگشتن؟

نانون خندید: آره.

- وات د فاک؟! .... من بعدا بهت زنگ میزنم.

قبل از اینکه نانون بتواند جلویش را بگیرد، اوم قطع کرد. آهی کشید و با اخم به جارو برقی خیره شد و زیر لب گفت: نمیشد چند دقیقه ی دیگه حرف میزدی؟

**********

برنامه ی خوابشان حسابی بهم ریخته بود. وقتی با صدای موبایل از خواب پرید میدانست احتمالا تا ظهر خوابیده بودند. شب گذشته بر خلاف خستگی زیاد، به سختی خوابشان برده بود.

دستش را از زیر سر وین کشید تا بتواند موبایلش را جواب بدهد: الو؟

- به نفعته الان تایلند نباشی.

The Polca family Where stories live. Discover now