36

55 9 0
                                    

وین از وقتی تای سوال پلوم را جواب داده بود، دوربینش را روشن کرده بود تا همه چیز را ثبت کند. حالا با نیشخند همه را از نظر میگذراند.

معلوم بود کریست و سینگتو و آف در جریان بودند، چون فقط این سه نفر با لبخند به تای و نیو نگاه میکردند. بقیه با دهان های باز، قیافه های مبهوت و هیجان قابل مشاهده نگاهشان را بین آن دو و همدیگر می‌چرخاندند.

نانون از جا پرید و کنار چیمون نشست تا هم به ماجرا دید بهتری داشته باشد، هم تخلیه ی هیجانش را با او شریک شود. چیمون انقدر هیجان زده بود که فراموش کرد با او قهر بوده. به بازویش آویزان شد و جیغ خاموشی کشید. به عنوان کوچک ترین اعضای خانواده، خواستگاری های قبلی را درست حسابی به یاد نداشتند. فرانک هم حرکت نانون را تکرار کرد و کنار پلوم روی شن ها زانو زد.

چشم های نیو خیس شد. تقریبا تمام زندگی مشترکش با تای از جلوی چشم هایش رد شده بود. با بغض خندید. بعد به زور نفسی کشید و سرش را تکان داد: آره.

جمعی که تا آن لحظه به زور ساکت مانده بود، یکدفعه منفجر شد. آف و آرم سوت می کشیدند و بچه ها دست میزدند. تای حلقه را دست نیو کرد. نیو بلافاصله تای را در آغوش کشید. تای بعد از چند ثانیه عقب آمد و با دست اشک های نیو را پاک کرد. بعد جلو رفت و لب هایش را بوسید.

نانون با هیجان چند مشت روی بازوی چیمون کوبید: بابام خواستگاری کرد!!

هوار چیمون در آمد: آی آی نکن!

نانون را هل داد و آرام کنار گوشش گفت: اگه من بودم می‌پریدم اون وسط.

نانون بلند شد و به طرفشان رفت. همزمان تای و نیو را در آغوش کشید و خندید. فرانک از طرف دیگر به آنها آویزان شد. پلوم لبخندی زد و آخرین نفر به آغوش خانوادگی اشان پیوست. تای و نیو که لای بازوهای بچه ها گیر کرده بودند به هم نگاه کردند و زیر خنده زدند.

کریست کنار گوش سینگتو گفت: میشه یه چیزی بگم؟

سینگتو سرش را تکان داد: الان نه کیت.

نانون با هیجان گفت: حالا دیگه هممون ویهوکراتانا می‌شیم؟؟

تای با لبخند گفت: آره.

نیو نگاه نرمش را به تای دوخت. دوباره چشم هایش خیس شد و با لبخند کجی گفت: دوست دارم تای.

بچه ها همزمان عقب کشیدند. تای دست های نیو را گرفت و انگشتش را روی حلقه ی جدیدش کشید: منم دوست دارم نیو.

کریست زیر لب از سینگتو پرسید: الان میشه حرف بزنم؟

سینگتو آرام خندید: بذار دو دقیقه شاد باشن!

آف با پریدن روی کول تای پایان دو دقیقه شادی را اعلام کرد: باورم نمیشه گند نزدی! بچه ها شما باورتون میشه؟!

The Polca family Where stories live. Discover now