45

64 8 2
                                    

چیمون دور زد و نانون با تعجب پرسید: کجا میری؟

چیمون لبخند زد: خونمون.

نانون کیسه های دستش را محکم تر چسبید. فکر نمیکرد مجبور شود اول با آف و گان و وین مواجه شود. چیمون به صدای جمع شدن پلاستیک ها خندید: چیه؟

نانون سرش را تکان داد: هیچی.

چیمون چند لحظه نگاهش را از خیابان گرفت و با شیطنت به نانون نگاه کرد: از باباهام میترسی کوراپات؟

نانون خندید: نه! فقط انتظار نداشتم بریم خونتون.

چیمون راهنمای راست را زد تا بپیچد: میخوام یه کاری بکنم.

نانون با لبخند به نیم رخش زل زد: از تو دفترت؟

چیمون لبش را گاز گرفت و سرش را تکان داد: اوهوم.

**********

وین خودش را کنار برایت روی مبل وسط سالن انداخت و به اخمش خندید: چیه؟

برایت دوباره پیام ارث را خواند و آهی کشید: الان وقتشه دمنوش دم کنی متاوین.

وین باز خندید. بعد دولا شد و سعی کرد سرش را از لای بازوهای برایت رد کند و صفحه ی موبایل را ببیند. برایت خندید و خودش را عقب کشید: چیکار میکنی خرگوش کوچولو؟

وین سرش را روی پای برایت گذاشت و از آن پایین به او نگاه کرد: چی شده؟

برایت موبایلش را کنار گذاشت و دستش را لای موهای وین فرو برد: ارث میگه فردا شب میخواد میکسو بیاره خونه.

وین لبخند زد: خب این که خوبه.

برایت چیزی نگفت ولی به نوازش موهای وین ادامه داد. وین چشم هایش را بست و لبخند نرم و بزرگی زد. برایت خندید. وین با همان حالت گفت: فکر نکنم دمنوش لازم داشته باشی.

برایت سرش را کج کرد و با لبخند به صورت وین زل زد: چون یه متاوین دارم‌.

وین چشم هایش را باز کرد و آرام گفت: بیا اینجا ..

برایت نیشخند زد و ابرو بالا انداخت: کجا؟

وین نگاه خیره اش را به لب های برایت دوخت و لب های خودش را آویزان کرد. برایت دست راستش را زیر تیشرت وین سر داد و کمی خم شد. نزدیک لب های وین لبخند شیطنت آمیزی زد و مسیرش را به سمت گونه اش کج کرد. وین به سرعت سرش را چرخاند و لب های برایت را گیر انداخت. برایت روی بوسه خندید. چند دقیقه ای شکم وین را نوازش کرد و بوسه را آرام ادامه داد. تا اینکه صدای در پارکینگ باعث شد صاف بنشیند.

وین که هنوز تشنه بود، با اخم با نمکی از روی پاهای برایت بلند شد: کره خر همیشه ی خدا چسبیده به نانون الان باید بیاد خونه!

برایت خندید و موهای وین را مرتب کرد: بریم تو اتاقت؟

وین نفس عمیقی کشید بعد انگار که چیزی یادش آمده باشد، از جا پرید: نه!!

The Polca family Where stories live. Discover now