12

67 16 4
                                    

پلوم روی تخت دراز کشید و به سقف زل زد. خستگی غیر قابل توصیفی تا عمق وجودش را گرفته بود. همیشه بعد از دورهمی ها اینجوری میشد. انگار تمام انرژی و حال خوبش را با آنها تقسیم میکرد و وقتی میرفتند، فقط خستگی و کوفتگی را برایش به جا میگذاشتند.

لبخندی زد. این حال را دوست داشت. نشان میداد روز خوبی را پشت سر گذاشته. در جا چرخید و موبایلش را از روی میز کنار تخت برداشت که کسی روی در اتاقش کوبید. آرام گفت: بله؟

در باز شد و سر تای داخل آمد: بیداری؟

پلوم لبخندی زد و روی تخت نشست: چیزی شده؟

تای پاورچین پاورچین داخل آمد و کنار پلوم روی تخت نشست. پلوم خندید: جیمز باند بازیا چیه نصفه شبی؟؟

- هییسس!! نیو خوابه!

پلوم صدایش را پایین آورد: خب؟ دوتا اتاق اونور تره!

تای مکث کرد و بعد گفت: ببین میخوام یه چیزی نشونت بدم ولی به هیچ کس نمیگی مخصوصا به داداشات.

پلوم سرش را تکان داد: باشه.

تای جعبه ی حلقه را از جیب شلوارش بیرون کشید و جلوی پلوم گرفت. پلوم دهانش را باز کرد تا داد بزند ولی تای بلافاصله دستش را روی دهانش گذاشت: هیس!!

پلوم جعبه را گرفت و زمزمه کرد: این همونه که من فکر میکنم؟!

تای لبخند زد: آره. حالا اگه میشه اینو یه جایی قایم کن که نیو، یا نانون و فرانک، نبیننش.

پلوم چند ثانیه به جعبه نگاه کرد و بعد جلو رفت و تای را در آغوش کشید: باورم نمیشه بالاخره داره اتفاق میوفته!

تای خندید: نا امید شده بودی؟

پلوم از او جدا شد: آره.

از روی تخت بلند شد تا جایی برای قایم کردن جعبه پیدا کند: حالا کی میخوای انجامش بدی؟

تای لبش را گزید: آممممم .... یه چیز دیگه که نباید به داداشات بگی .... نیو و گان یه مسافرت دسته جمعی برنامه ریزی کردن. الان فقط منتظریم فیلم برداری کریست تموم شه که بریم.

پلوم اخم کرد: امشب دوتا سورپرایزو برای من خراب کردی. مرسی بابا!

تای خندید: هی من به کمکت احتیاج دارم! هم با حلقه هم با خواستگاری. کمک میکنی برنامشو بچینم؟

پلوم که بهترین مکان برای جعبه را پیدا کرده بود، لبخند زد: حتما.

**********

- میشه بگی کله ی سحر برای چی داری هوار میکشی؟!

اوم سرش را بلند کرد و برایت را دید که در ورودی اتاقش ایستاده بود. کاملا مشخص بود تازه از خواب بیدار شده، صورتش پف داشت و موهایش درهم بود. دست به سینه ایستاده بود و به نظر می آمد انقدر عصبی است که میتوانست اوم را زنده زنده دفن کند.

The Polca family Where stories live. Discover now