37

68 8 0
                                    

دریک هیجان زده پرسید: واقعا؟!

نانون داد زد: آره!!

فرانک موبایل را از خودش دور گرفت تا کر نشود. چیمون که کنار نانون روی تخت نشسته بود ضربه ای به بازویش زد.

به محض برگشتن به اتاق هایشان، با اعضای غایب تماس تصویری گروهی گرفته بودند. برایت لحظه ای نگاهش را از تصویر وین که با پلوم در یک قاب بود گرفت و به بقیه لبخند زد: تبریک میگم.

فرانک و پلوم همزمان تشکر کردند. دریک که حالا هیجان از تک تک حرکاتش مشخص بود پرسید: عروسی می‌گیرین دیگه؟ کیه؟

فرانک خندید و موبایلش را دست پاتریک داد تا به خاطر محو دریک بودن آن را ول ندهد: یه ساعت نشده بابام حلقه دستش کرده دریک!

اوجون بیشتر خطاب به فیات پرسید: منم دعوتم دیگه؟

فیات چرخید و به فرانک نگاه کرد. بعد ابرویش را بالا انداخت و همانطور که به فرانک زل زده بود گفت: معلومه.

پلوم خندید و سرش را تکان داد: مگه میشه دعوت نباشی اوجون.

نانون یکدفعه دادی کشید و تصویر آنها قطع شد. چند ثانیه بعد صدای چیمون گفت: ببخشید این دیوونه دوباره هیجان زده شد.

صدای ضعیف اوم از ته اتاق گفت: میشه بذارین داداشمو ببینم؟

صدای چیمون انگار که جلوی میکروفون گوشی را گرفته باشد، محو به گوش رسید: خودت گوشی نداری؟!

برایت خندید و داد زد: داداش منو اذیت نکنین!

رو به وین کرد و گفت: برو اومو از اتاق اونا نجات بده!

پاتریک بی اختیار گفت: اونی که نجات لازم داره منم.

بعد که فیات و فرانک همزمان به طرفش چرخیدند لبخند زورکی ای زد و زیر لب گفت: شوخی کردم.

***********

آلیس ضربه ی دیگری به توپ سفید بیلیارد زد و گفت: صادقانه بگم، اینو از همه بیشتر دوست داشتم.

آرم متعجب نگاهش کرد: جدی؟ حتی از خواستگاری من هم؟

آلیس خندید و چوبش را به میز تکیه داد: ببین نسبت به بقیه ی خواستگاری های جمع حاضر، یه برتری داشت.

نگاهی به آف و گان و کریست و سینگتو انداخت که روی مبل های سالن نشسته بودند و بازی را تماشا میکردند. بعد لبخندی زد و رو به آرم گفت: همه باهم حضور داشتیم.

گان بطری نوشیدنی اش را تکان داد: راست میگه.

اخم کرد و گفت: تای تقلب کرد. از پلوم کمک گرفته بود.

بعد روی بازوی آف کوبید: از این دراز هم! چرا بهم نگفتی؟

آف بازوی ضرب دیده اش را گرفت: خب نباید به کسی میگفتم!

The Polca family Where stories live. Discover now