52

101 14 2
                                    

تی چمدان آخر را در صندوق ماشین گذاشت و داد زد: نانون! دل بکن!!

نانون که جلوی در خانه، چیمون را در آغوش گرفته بود و تکان نمیخورد، معترض گفت: نمیخوام!

چیمون آرام خندید و دستی به کمر نانون کشید: برو.

نانون او را محکم تر گرفت: هیس بذار ذخیره کنم دو هفته اس!

چیمون دوباره خندید: نترس نمی‌میریم.

نانون اخم کرد: تو از کجا میدونی؟

چیمون مکثی کرد و بعد او هم محکم نانون را گرفت: شت! حق با توئه.

نیو در خانه را بست و با خنده کنار نانون و چیمون ایستاد: بچه ها؟

به سمتشان خم شد و زمزمه کرد: الان تی منفجر میشه از مهربونیش سواستفاده نکنین خانواده اش منتظرن عصبی میشه.

چیمون به زور خودش را از لای بازوهای نانون عقب کشید و نفسش را با صدا بیرون داد. نانون آهی کشید و سرش را تکان داد. رو به نیو کرد و مظلومانه گفت: بریم.

چیمون به قیافه اش خندید و روی نوک پا بلند شد تا بوسه ای روی گونه اش بزند. فرانک که کنار پلوم در ماشین نشسته بود در را باز کرد و سرش را بیرون آورد: چیکار میکنین؟!

نیو بازوی نانون را چسبید و به سمت ماشین رفت: اومدیم.

چیمون با لبخند بانمکی برایش دست تکان داد و سوار شدنشان را تماشا کرد. بعد جست و خیز کنان بیرون رفت تا سوار ماشین خودش شود و به خانه برگردد.

نانون طرف دیگر پلوم پشت تی نشست و فرانک همزمان با او در را بست. تی نفس عمیقی کشید و ماشین را روشن کرد: چه عجب!

هنوز راه نیفتاده بودند که نانون به سمت ضبط شیرجه رفت و سر کابل اتصال را گرفت. همینکه نشست فرانک معترض گفت: کی گفته کنترل ضبط دست تو باشه؟!

نانون خندید و کابل را به موبایلش وصل کرد. فرانک دستش را دراز کرد ولی پلوم او را گرفت: آروم بشینید!

فرانک زیرلب غری زد و سر جایش برگشت. پلوم رو به نانون کرد: یه ساعت دستت باشه بعد جا به جاش کنیم باشه؟

نانون لب هایش را آویزان کرد. پلوم گفت: یه ساعت و نیم؟

نانون همچنان مظلوم به او زل زده بود. پلوم آهی کشید و گفت: باشه دو ساعت!

نانون خندید و بوسه ی محکمی روی گونه ی پلوم زد و بعد مشغول انتخاب آهنگ شد. فرانک دست به سینه نشست و زیر لب گفت: کاش منم چشمای درشت داشتم که گربه ی شرک بازی درارم!

پلوم خندید و موهای فرانک را بهم ریخت.

***********

فیات با تعجب به پاتریک نگاه میکرد که جلوی در خانه ایستاده بود. انتظار دیدن هرکسی را داشت جز او. پاتریک بندهای کوله ای که به دوش داشت را چسبید و سرش را تکان داد: سلام.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 31, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The Polca family Where stories live. Discover now