19

63 10 3
                                    

- نه! نه نه نه نه نه نه نه نه نه!

چیمون خندید و سرش را تکان داد: واقعا؟ ده تا نه؟

نانون دست به سینه به صندلی اش تکیه داد: تا فردا بگو نه راه نداره. نیو با ارث هماهنگ کرده.

اوم شاکی شد: دیوثا شما که میدونین من دو روز دیگه با فرست قرار دارم!

نانون ابروهایش را بالا انداخت: فرست تقریبا دو سال صبر کرده. دو هفته دیگم روش!

- آقا مگه زوره من نمیام!

نانون و چیمون همزمان روی میز به طرف او که رو به رویشان نشسته بود دولا شدند: اوم!!

چیمون ادامه داد: خر نشو! فرست هست. مسافرت میپره!

اوم سرش را به دیوار کافی شاپ تکیه داد و ناله کرد: مگه خانوادگی نمیرین؟ منو کی راه داده؟!

نانون نیشخند زد: تلاش تیمی بود. من دو روز رو مغز تای بودم.

چیمون دستش را بلند کرد: من سه روز رو مغز گان بودم. آخر سر ولی در کمال تعجب آف وا داد و برات بلیط خرید.

اوم با اخم به آنها زل زد: اگه هنوز دارین تلافی اون روز صبحو در میارید پامیشم خفتون میکنم.

نانون خندید: اینکه میخوایم ببریمت سفر و پول بلیط و هتل و خورد و خوراکتم بدیم تلافیه؟!

اوم چشم هایش را ریز کرد: تو میخوای پول بدی؟

نانون دوباره دست به سینه تکیه داد: چیمون قراره بده ولی نکته این نیست.

اوم با دست صورتش را پوشاند: وای خدایا باورم نمیشه ارث موافقت کرده! مرتیکه دستگاه تولید مشاجره و مخالفته بعد این یه دفعه که باید بگه نه گفته باشه؟!

نانون شانه بالا انداخت: من که گفتم نیو باهاش هماهنگ کرد. تا حالا دیدی با نیو مخالفت کنه؟

چیمون چنگال کیکش را روی بازوی اوم زد: یا غر زدنو تموم میکنی یا دفعه ی بعدی چنگالو میکنم تو چشمت!

اوم آهی کشید و تسلیم شد: باشه. ولی من به فرست زنگ نمیزنم قرارو کنسل کنم!

نانون نیشخند زد و جرعه ای از قهوه اش خورد: خیلی زشته بخوای سر کارش بذاری اوم!

چیمون ادامه ی کرم نانون را گرفت و سرش را با تاسف تکان داد: واقعا که! دست ارث درد نکنه با این پسر بزرگ کردنش.

اوم موبایلش را روی میز به طرفشان هل داد: زنگ بزنین براش توضیح بدین میخواین منو گروگان بگیرین!

چیمون نیم خیز شد و چنگالش را بلند کرد ولی اوم به موقع عقب کشید و از دسترسش خارج شد. نانون نگاهی به ساعتش انداخت: پاشید بریم الان فرود میان.

اوم اعتراض کرد: بچه ها جدی گفتم من کنسل نمیکنم! نمیتونم!

چیمون تکه ی آخر کیک را در دهانش گذاشت و لبخند زد: امیدوارم پس فردا تو بستنی فروشی به فرست خوش بگذره!

The Polca family Where stories live. Discover now