41

58 12 2
                                    

صدای زنگ ساعت هوارش را بلند کرد: گان!

گان خواب آلود دست آف را کنار زد، در جا چرخید و ساعت را خاموش کرد. بعد کمرش را به شکم آف چسباند و دوباره دست او را دور خودش پیچید: ببخشید دیشب .. یادم رفت خاموشش کنم.

آف زیر لبی ناله ای کرد و سرش را به سر گان چسباند. چند ثانیه بعد ریتم منظم نفس هایشان نشان داد دوباره خوابشان برده. اما خیلی طول نکشید تا دوباره صدای زنگی بلند شود. این یکی موبایل آف بود. هم زمان زیر لب فحشی دادند و گان با چشم بسته نشست: پاشو ببین کیه.

آف با اخم دستش را دراز کرد تا موبایل را بردارد. با دیدن تماس گیرنده موبایل را خاموش و بعد شوت کرد و کمر گان را گرفت: گور باباش! رئیس اون شرکت کوفتی منم. من میگم کی باید چه زمانی بهم زنگ بزنه.

گان خندید و روی سینه ی آف دراز کشید: رئیس بداخلاق.

آف زیر لب گفت: همینه که هست.

**********

چیمون که مدت زمان بیشتری نسبت به بقیه خوابیده بود، حالا دوش گرفته وسط اتاقش نشسته بود و دل و روده ی چمدانش را بیرون میکشید.

لا به لای لباس هایش، یک پیکاچوی پولیشی یک وجبی پیدا کرد. با تعجب عروسک را بیرون کشید و بررسی اش کرد. سمت چپ سینه ی پیکاچو، قلب قرمز بزرگی سوزن دوزی شده بود. کارت کوچکی با ربان مشکی رنگی به گوش راستش آویزان بود. ربان را باز کرد و کارت را به دست گرفت. دست خط تند و شلخته ی نانون را تشخیص داد و لبخند زد. نوشته بود: بمونه یادگاری از بهترین مسافرت عمرم.

خندید و زیر لب گفت: دیوونه.

انگشتش را روی قلب قرمز کشید. بعد فکری به سرش زد و از جا بلند شد. آرام و بی سر و صدا از اتاقش خارج شد و طرف پله های طبقه ی سوم رفت.

اتاق کار گان آن بالا بود. با احتیاط وارد کارگاه کوچک خیاطی گان شد و بالای سر جعبه ی بزرگ نخ ها ایستاد. دوک طلایی رنگی برداشت و پشت میز کار گان نشست. بعد با دقت و ظرافت یک N و یک C روی قلب پیکاچو دوخت. چند ثانیه با لبخند به نتیجه ی کارش نگاه کرد. سپس از عروسک عکس گرفت و همراه چند ایموجی برای نانون فرستاد.

**********

گان لیوان قهوه ای جلوی وین گذاشت و با تعجب به قیافه ی درهمش نگاه کرد: حالت خوبه؟

وین با همان لب های آویزان سرش را تکان داد و لیوانش را برداشت. گان به آف نگاه کرد. آف شانه هایش را بالا انداخت و نان تستی برداشت. چیمون کنار وین نشست و با شیطنت گفت: بچه دلخوره!

وین آهی کشید ولی چیزی نگفت. گان لبخند زد: به خاطر دیشب؟

صدای زنگ در خانه توجه همه را جلب کرد. چیمون به صفحه ی موبایلش نگاه کرد. هنوز پیامی از نانون نگرفته بود پس بعید بود او پشت در باشد. به وین نگاه کرد و پرسید: تو میری یا من برم؟

The Polca family Where stories live. Discover now