6

73 18 5
                                    

بعد از شام، وین دوباره درگیر چیمون شد پس برایت ترجیح داد همراه آف و گان سفره را جمع کند و بعد در شستن ظرف ها کمک کند.

آخرین بشقابی که گان دستش داد را خشک کرد و حوله را همانجا روی کابینت گذاشت. بعد روی جزیره ی آشپزخانه دولا شد تا سرکی در سالن بکشد.

وین تازه سراغ وسایل چمدان دومش رفته بود. یاد چمدان خودش افتاد. لبخندی زد و به طرف پله ها رفت.

چمدان را وسط اتاق وین باز کرد و محتویاتش را هم زد. بعد از پیدا کردن وسایل مورد نظرش، درش را بست و دوباره آن را به گوشه ی اتاق بر گرداند. بعد جعبه ای که موقع ورود از خستگی کنار در ول داده بود را برداشت و به طرف پله ها راه افتاد.

از آنجایی که خانه همچنان سر جایش بود حدس زد که وین هنوز سوغاتی چیمون را بیرون نکشیده. جعبه را روی نزدیک ترین میز گذاشت و به طرف آف و گان رفت که حالا روی مبل جلوی تلویزیون ولو شده بودند. کنار گان نشست و بسته ای که در دست داشت را به سمتش گرفت: گان؟

گان کمی با گیجی نگاهش کرد و بعد لبخند زد: وای لازم نبود چیزی بخری!

برایت بسته ی دیگر را به آف داد و خندید: ببخشید که چیز بیشتری نخریدم. پسر خسیستون نذاشت.

گان از داخل بسته سه تی شرت بیرون کشید و با لبخند نگاهشان کرد. بعد که دید تی شرت های آف با تی شرت های او ست بودند بیشتر خوشحال شد و برایت را در آغوش کشید: ممنون!

- وین گفت تی شرت ست دوست دارین.

آف سرش را تکان داد و یکی از تی شرت ها را بالا گرفت تا نگاهش کند: خیلی.

بعد دست گان را کشید و بلندش کرد: پاشو بریم امتحانشون کنیم!

وین که اتفاقی صحنه را دیده بود آهی کشید: حالا تا دو ماه میخوان عکسای سلفی ای که الان میگیرنو پست کنن.

برایت خندید و جعبه را برداشت و به طرف وین و چیمون رفت: خیلی گولزن مگه بده؟

نگاه چیمون به جعبه میخ شده بود: چی دستته؟

برایت نیشخند زد و نگاهی با وین رد و بدل کرد. وین سرش را تکان داد و برایت وسط وین و چیمون نشست و جعبه را جلوی چیمون گذاشت: برای توئه.

چیمون به سایز جعبه نگاه کرد و هیجان زده گفت: خفه شو!

ربانش را کشید و درش را برداشت بعد چنان دادی کشید که صدایش خانه را برداشت. برایت خندید. چیمون هودی زردی که طرح پیکاچو داشت را از جعبه بیرون آورد و در آغوش کشید: شوخی میکنیییی!!!

بلافاصله تی شرتش را در آورد و هودی را تنش کرد. کلاهش را روی سرش کشید و دست هایش را در جیبش فرو برد و داد زد: چقد نرمهههههه.

هنوز درگیر هودی بود که چشمش به محتویات دیگر جعبه افتاد. با دهان باز برایت را نگاه کرد. بعد نگاهش را به طرف وین چرخاند. هردو لبخند میزدند. نفس عمیقی کشید و پرسید: اینارو دوتایی خریدین؟

The Polca family Where stories live. Discover now