23

62 12 1
                                    

با دیدن نام برایت روی صفحه تعجب کرد. انتظار نداشت تا حداقل یک ساعت دیگر از خواب بیدار شود. نگاهی به گان که بغلش نشسته بود کرد. حواسش به مجله اش بود. یک لنگ هندزفری اش را در گوشش گذاشت و تماس را برقرار کرد.

برایت هنوز در تخت بود. به دیوار تکیه داده بود و در آن لحظه داشت خمیازه میکشید. وین خندید و سرش را تکان داد: صبح بخیر.

برایت دستی به صورتش کشید و با صدایی که دو اکتاو از حالت عادی بالاتر بود گفت: داداشمو پس بدین.

وین خندید: یکم دیره!

بعد چرخید و صندلی عقب را نشان برایت داد. اوم کنار جین نشسته بود و با موبایلش ور میرفت. متوجه وین شد و سرش را بلند کرد. با دیدن برایت لبخندی زد و زبانش را برایش بیرون آورد بعد دوباره مشغول موبایلش شد.

صدای برایت در گوش وین گفت: وقتی فرود اومدین یه لگد بهش بزن.

وین خندید: همین یه ثانیه پیش میخواستی پسش بگیری!

برایت اخم کرد: خودشو نمیخوام که! من فقط نمیخوام با ارث تنها بمونم!

بعد آهی کشید و گفت: خوبی؟

وین لبخند زد و سرش را تکان داد: آره. تو خوبی؟

برایت دوباره خمیازه کشید: خوابم میاد. ارث بلند شده هرچی در کابینته به هم میکوبه!!

صدای ارث از جایی بیرون از تصویر آمد: من فقط یه بشقاب و یه کاسه برداشتم!

وین خندید: برایت انقدر باباتو اذیت نکن.

برایت شاکی به وین زل زد: من اینو اذیت میکنم؟!

کاملا مشخص بود که هنوز از سر قضیه ی میکس، ناراحت است. سرش را تکان داد و سعی کرد بحث را عوض کند: چه خبر؟

برایت پتو را کنار زد و از روی تختش بلند شد: داداشم منو با بابام که تازگی رو کرده دیگه سینگل نیست ول کرده رفته مسافرت. بهترین دوستم دیشب شاکی تلفنو روم قطع کرد و دوست پسرم الان با قیافه ی کیوت و خوردنیش بهم زل زده ولی من دستم بهش نمیرسه که گازش بگیرم. تو چه خبر؟

وین خندید و خواست چیزی بگوید که گان با تعجب پرسید: ارث دیگه سینگل نیست؟

وین به طرفش چرخید. لنگه ی دیگر هندزفری در گوش گان بود و به موبایل وین نگاه میکرد. اخم کرد و گفت: بابا از کی داری گوش میدی؟!

گان بدون توجه به وین دوباره خطاب به برایت گفت: ارث رل زده؟

برایت خندید و سرش را خم کرد: سلام! .... آره.

گان موبایل را از دست وین گرفت: با کی؟!

وین شاکی شد: بابااا!!

برایت گفت: نمیدونم ندیدمش.

گان موبایل را به وین پس داد. کمربندش را باز کرد، به سمت صندلی جلو شیرجه رفت و در گوش آف شروع به حرف زدن کرد. وین با بهت نگاهش کرد و آرام گفت: بیچاره ارث! الان کل هواپیما میفهمن!

The Polca family Where stories live. Discover now