10

72 15 1
                                    

- من میتونم درستشون کنم.

نیو چند ثانیه به سینی گوشتی که در دست داشت نگاه کرد و بعد نگاهش را به تای دوخت. لبخندی به لب داشت و دستش را به طرف نیو دراز کرده بود تا سینی را بگیرد.

خواست مخالفت کند ولی قیافه ی شاد تای دوست داشتنی تر از چیزی بود که بتواند خرابش کند. پس سینی را دستش داد و لبخندی زد: باشه.

آف با تعجب به خارج شدن تای از آشپزخانه نگاه کرد. از نوشیدنی ای که به خاطرش تا آنجا آمده بود جرعه ای خورد و آرام پرسید: برم دنبالش؟

نیو نفس راحتی کشید و سرش را تکان داد: برو دنبالش!

تنها گذاشتن آف و تای با کباب پز از تنها گذاشتن تای با کباب پز خطر کمتری داشت.

پارچ و کاسه ی خالی ای که آف آورده بود را دوباره پر کرد و پشت سرش از آشپزخانه خارج شد. خوراکی هایی که در دست داشت را روی میز گذاشت و با تعجب به دسته های بازی نگاه کرد که حالا دست کریست و سینگتو بودند: کی تونست از گان ببره؟!

کریست با نیشخند دستش را بلند کرد و بعد دوباره به سرعت دسته را گرفت تا به سینگتو نبازد. گان دولا شد تا برای خودش کمی نوشیدنی بریزد: تقلب کرد.

کریست خندید: هی به من چه که آف بلند شد رفت؟

نیو سر جای قبلیش کنار گان ولو شد: سینگتو بهت کرم ریخت نه؟

گان با اخم سرش را تکان داد. سینگتو بدون آنکه نگاهش را از بازی بگیرد دست چپش را بلند کرد و کریست با دست راست کف دستش کوبید. گان آهی کشید و به نیو نگاه کرد: آف کجا رفت؟؟

نیو که حالا درگیر بازی شده بود با حواس پرتی گفت: رفت بیرون.

گان گیج شد: بیرون؟

- آره .... اع برو راست برو راست!!

گان بشکنی جلوی صورت نیو زد: تمرکز کن!

نیو خندید: نترس درخت اکالیپتوست در نرفته. با تای رفت غذا رو آماده کنه.

گان نیم خیز شد: رو چی رو کباب پزی که تو حیاطه؟

نیو مشتی پفیلا در دهانش ریخت: اوهوم.

سینگتو بازی را نگه داشت: آتیشمون نزنن!

نیو خندید و گان را که بلند شده بود، گرفت: بیخیال دوتا خرس گندن چیزی نمیشه.

**********

تای برای بار پنجم دستش را سوزاند و داد زد: تو روحت!

آف آهی کشید و او را هل داد: بسه دیگه بده من!

اول در مقابل تسلیم کردن چنگک کمی مقاومت کرد ولی بعد در حالی که دستش را فوت میکرد، چند قدم از کباب پز فاصله گرفت. آف در حالی که گوشت ها را جا به میکرد، به حرف زدن ادامه داد: داشتم میگفتم. تی شرتاش خیلی باحال بودن. چندتا طرح پنج تایی هم داشت اگه میخوای میتونم برات سفارش بدم.

The Polca family Where stories live. Discover now