6

1.6K 215 37
                                    

سه دقیقه تا نیمه شب بود. هیجان‌زده با کیک پشت در اتاق جیمین منتظر بود. باید صبر می‌کرد تا اون سه دقیقه هم بگذره.‌ می‌خواست خودش اولین کسی باشه که بهش تبریک می‌گه...با اینکه شب براش پارتی می‌گرفت!
جنی کاری رو برای جیمین انجام داد که دلش می‌خواست یکی براش انجام بده. به اسکرین گوشیش که عدد "23:59"رو نشون میداد نگاه کرد.
بعد از روشن کردن دوربین گوشیش شمع ها و فشفشه های روی کیک رو روشن کرد و آروم در اتاق جیمین رو باز کرد.

جیمین از وقتی که مدیر شده بود بیشتر وقتش رو تو شرکت میگذروند. فردا جلسه‌ی مهمی با رئسای گنگستر داشت. حتی نمی‌دونست باید چه اسمی براشون بزاره. به افراد کمی گفته بود که فردا تو شرکتش حاضر باشن. جلسه تو شرکت خودش بود و این باعث می‌شد استرس کمتری داشته باشه..!
شب وقتی اومد خونه اونقدر خسته بود که حتی چک نکرد ببینه جنی خونه هست یا نه.

جنی با لبخند بزرگ رو صورتش به جیمین که غرق در خواب بود نزدیک شد و شعر تولد رو براش خوند
-تولدت مبارک، تولدت مبارک، تولدت مبارک خرس خواب‌الو، جیمین پاشو دیگه.

جیمین بزور چشم هاش رو باز کرد و به جنی که مثل جن بالا سرش ایستاده بود نگاه کرد. فقط یه ساعت چشم هاش رو روی هم گذاشته بود و تونسته بود بخوابه.
می‌خواست از دستش عصبانی بشه ولی وقتی کیک کوچیک تو دستش که روش از فشفشه و شمع های رنگی پر شده بود؛ نتونست از خواهر کوچک ترش عصبانی بشه. این اولین باری بود که جنی بهش تبریک می‌گفت. قبلا هم تبریک می‌گفت ولی در حد یه پیامک یا یه تماس کوتاه بود این بار با دفعه های قبل فرق می‌کرد.
ذوق و شوق جنی باعث شد اون هم یکم انرژی بگیره. سعی کرد مثل جنی لحنش خوشحال به نظر بیاد، نمی خواست دلش رو بشکنه. باید یه ریکشن خوب نشون می‌داد پس لبخند محوی زد و با صدایی که انگار از تَه چاه در می‌اومد رو به خواهرش گفت:
-جنی، سوپرایز قشنگی بود اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم. تاحالا هیچکی با یه کیک بالا سرم نیومده بود و اینجوری تبریک نگفته بود.

جنی به شمع هایی که آب شده بودن و روی  کیک ریخته شده بودن اشاره کرد.
-جای ذوق مرگ شدن این ها رو فوت کن که آب شدن.

کیک رو سمت جیمین که رو تخت نشسته بود برد تا شمع ها رو فوت کنه که گوشیش از دستش لیز خورد. شوکه شده بود و می‌خواست گوشی عزیزش رو تو هوا بگیره تا نیفته. وقتی حواسش به گرفتن گوشیش پرت بود کیک تو بغل جیمین افتاد.
این اتفاق اونقدر سریع افتاد که جنی حتی متوجه نشد کیک دیگه تو دستش نیست.
وقتی گوشیش رو گرفت نفسش حبس شدش رو بیرون داد و می‌خواست از نجات دادن گوشیش خوشحال باشه که فریاد جیمین باعث شد بپره و گوشیش روی زمین بیفته‌.
در نهایت اون گوشی رو زمین می‌افتاد با این تفاوت که اگه کیک رو ول نمی کرد شاید لباس ها و تخت جیمین سالم می‌موندن.
-جنی ببین چیکار کردی

ɢᴜᴇꜱꜱ ᴡʜᴏ ɪ ᴀᴍWhere stories live. Discover now