21

1.3K 168 52
                                    

نامجون، جی‌آ رو به اداره ی پلیس برد. با دیدن صحنه‌ای که اون دختر بعد دیدن دوست پسرش تقریبا تو بغلش پرید و بی‌توجه به مکانی که توش بودن هم رو بوسیدن، از اینکه باعث نجات داده شدن اون دو و بقیه شده بود به خودش افتخار کرد.
وقتی مطمئن شد جی‌آ به دوست پسرش رسیده و هیچ خطری تهدیدشون نمی‌کنه، خوشحال و با لبخند بزرگی روی لبش به خونه برگشت.

جنی پشت در خونه‌ی نامجون منتظر اومدنش بود. گوشیش رو خونه جا گذاشته بود و گوشی دومش هم شارژ نداشت. امیدوار بود نامجون هرچه زودتر به خونه برگرده و مجبور نشه بیشتر از این پشت با یه چمدون توی دستش بمونه!

نامجون وقتی به خونه‌اش برگشت و جنی رو با یک چمدون پشت در دید شوکه شد. انتظار دیدن جنی اون هم با یه چمدون رو اصلا نداشت.
-جنی ؟ تو اینجا...

جنی با دیدن صاحاب خونه لبخند بی‌جونی زد.
-نپرس، اصلا نپرس.

آهی کشید و درحالی که بخاطر روز مسخره‌ای که داشت سر درد بدی به سراغش اومده بود گفت:
-لطفا زودتر در رو باز کن که دارم می‌میرم!
اصلا نتونستم استراحت کنم و هیچی هم نخوردم. اون عوضی وقتی داشت می‌اوردم اینجا حتی نپرسید چیزی می‌خوام یا نه فقط کلی جیغ داد کرد که چرا طبق نقشه‌ی اون پیش نرفتم!

با یاد آوری تنها چیزی که تو دستشون داشتن، از نامجون پرسید:
-فلش رو چک کردی؟

همینطور که حرف می‌زد نامجون در رو باز کرد و چمدون جنی رو تو دستش گرفت و وارد خونه شد.
جنی با دیدن چمدونش که به دست نامجون به داخل خونه برده می‌شد لبخندی زد و بار دیگه بخاطر وجود همچین شخصی تو زندگی ناامید کننده‌اش خوشحال شد.
-اوه چه جنتلمن!

-کدوم فلش رو می‌گی؟

جنی در رو بست و بلافاصله سمت مبل توی سالن کوچک خونه‌ی نامجون رفت و خودش رو روش انداخت.
-مگه چند تا فلش بهت دادم و ازت خواستم برسی کنیش!؟

خودش هم مطمئن نبود چند تا فلش به نامجون داده بود.
-دوتا چیز واسه برسی بود

با جوابی که شنید، سرش رو از روی مبل بلند کرد و نگاهش رو به نامجون داد.
-اون رم بود! رم و فلش یکی نیستن.

نامجون وقتی فهمید جنی از چی حرف میزنه، جوابش رو داد.
-وقت نکردم رمزش رو باز کنم. درواقع اصلا دست بهش نزدم!

-اون دختره چیشد؟

جنی پرسید و نامجون جوابش رو داد.
-جی‌آ حالش خوبه.
پلیس گفت حواسش به اون و افرادی که دزدیده شده بودن هست و جای هیچ نگرانی نیست.

جنی با وجود اینکه مطمئن بود پلیس قرار نیست هیچ کاری برای اون بچه ها انجام بده سری تکون داد و از نامجون جوابی برای سوال بزرگ توی ذهنش خواست.
-از اون پسره پرسیدی دلیل دزدیده شدنشون چی بود؟ اصلا بچه ها به پلیس ها چی گفتن؟

ɢᴜᴇꜱꜱ ᴡʜᴏ ɪ ᴀᴍWhere stories live. Discover now