47

1.2K 161 88
                                    

شلیک های متعددی صورت گرفت و درنهایت دوتا بدن خونی که رو زمین افتاد و جیغ های جنی بودن که کل اسکله رو دربر گرفت...
همه بطرف تهیونگ رفتن و جنی بی‌حرکت کنار جسد بی‌جون کای نشست.
اون هنوز تو شوک بود. به کای نگاه کرد و تونست لیسا رو اسلحه به دست سمت چپش ببینه. درواقع لیسا بود که به کای شلیک کرد، اون کاری که چند سال براش صبر کرده بود بالاخره به پایان رسوند. چند سال صبر و تلاش برای کشتن مردی که زمانی حسی نسبت بهش داشت!
تهیونگ که بازوش خراش برداشته بود از جاش بلند شد و بطرف جنی رفت و اون رو تو آغوشش کشید:
-تو خوبی؟ چیزیت که نشد...

جنی که نمی‌تونست از جسد بی‌جون کای چشم برداره، با صدایی که بزور به گوش های تهیونگ می‌رسید اما لحنش‌ جوری بود که انگار داشت با خودش حرف می‌زد، گفت:
-آخرش مرد...
خودش همه چیز رو سخت کرد. اگه فقط خودش رو تسلیم می‌کرد و مجازاتش رو قبول می‌کرد می‌تونست زنده بمونه و من قطعا تلاشم رو می‌کردم تا تو مجازاتش تخفیف بگیره. اون فقط 28 سالش بود.

جنی آروم دست بی‌جون اما همچنان گرم کای رو تو دست های یخ زده و لرزونش گرفت.
-وقتی بهوش اومدم و به من گفت برادرمه با خودم گفتم با اینکه آدم درستی نیست ولی شاید بتونه بهتر از جیمین باشه ولی برعکس شد. کای از جیمین هم بدتر بود. من تو یه روز خانواده‌ای که فقط سه سال باهاشون آشنا شده بودم رو از دست دادم، من...

تهیونگ بوسه‌ای به موهاش زد و درحالی که سعی در آروم کردنش داشت، گفت:
-اینطور نیست خانواده‌ی تو ماییم. جنی، من و هیونگ‌هام هیچ وقت تو رو تنها نمی‌ذاریم.

می‌خواست جنی رو براید استایل بغل کنه که نامجون اومد جلو و مانعش شد.
-تو آسیب دیدی من بغلش می‌کنم.

-خودم می‌تونم.

گفت و جنی رو براید استایل بغل کرد و بطرف ماشینش برد.
یونگی به گردن و پیراهن خونی هوسوک اشاره کرد و با نگرانی پرسید:
-تیر خوردی؟

هوسوک دستش رو بطرف گوشش برد و لمسش کرد. به انگشت های خونیش نگاه کرد و گفت:
-یه خراش سادست اما نمی‌دونم چرا انقدر خونریزی می‌کنه.

به ته‌هو که رو زمین افتاده بود و خونش اطرافش رو رنگی کرده بود، نیم نگاهی انداخت و گفت:
-حداقلش وضعیتم از اون بهتره!

جونگ‌کوک بهشون نزدیک شد و درحالی که با چشم هاش خوب برسیشون می‌کرد تا مطمئن بشه آسیب جدی ندیدن، گفت:
-به من بگید که جایی رو نزدید که ممکن باشه بمیرن! یکم دیگه پلیس ها میان و امیدوارم همه چیز خوب پیش بره.

همشون یه جورایی متاسف و غمگین بنظر می‌رسیدن چرا که مرگ کای چیزی نبود که هیچ کدومشون ازش خوشحال شده باشن.
هوسوک از اینکه لیسا بدون هیچ اطلاعی کاری که خودش خواست رو انجام داد، عصبانی و شاکی بود اما فعلا جو جوری نبود که بخواد باهاش بحث کنن. سری تکون داد و گفت:
-فکر نمی‌کنم جز کای آدم دیگه‌ای مرده باشه.

ɢᴜᴇꜱꜱ ᴡʜᴏ ɪ ᴀᴍWhere stories live. Discover now