25

1.3K 170 44
                                    

جنی و نامجون نزدیک خونه‌ای که جیسو توش بود منتظر جین بودن و ده دقیقه از وقتی که رسیده بودن می‌گذشت.
وقتی جین رو از دور دیدن به بحثشون ادامه ندادن و تو سکوت نزدیک شدنش رو تماشا کردن. جین بعد از رسیدن بهشون بلافاصله پرسید:
-کِی اومدین؟

-هیچ وقت فکرش رو هم م نمی‌کردم با استادم بخوام به یه عمليات برم.

جنی گفت و جین یه تای ابروش رو بالا داد و با کنجکاوی پرسید:
-عمليات!؟

-عمليات نجات جیسو!

سری تکون داد و چیزی نگفت. نامجون به خونه‌ اشاره زد و گفت:
-بریم تو؟

جنی دست نامجون رو گرفت و متوقفش کرد.
-همینجوری می‌خوای وارد خونه بشیم؟

جین درحالی که قدم هاش رو سمت خونه بر‌می‌داشت در جواب به جنی گفت:
-فقط یونگی داخله و فکر می‌کنم ما دو نفر بتونیم از پسش بر بیایم‌‌..‌.منظورم من و نامجون هستیم!

گلوش رو صاف کرد تا توجهشون رو جلب کنه، دست به سینه رو به روی جین ایستاد و گفت:
-سه نفر، من هم هستم...شما که من رو یادتون نرفته؟

وقتی دید اونا کاملا جدی بهش خیره شدن، جین رو مخاطب قرار داد و سوالی که مثل خوره به جونش افتاده بود رو بالاخره از مرد مقابلش پرسید:
-تو این همه اطلاعات رو چجوری و از کجا میاری؟ خیلی سریع مکانی که جیسو توش بود رو پیدا کردی و ما فقط بهت گفتیم جیسو یه مدتی رو تو آپارتمان یونگی گذرونده بود!

جین نفس عمیقی کشید و با لحنی که نارضایتیش رو به نمایش می‌گذاشت، گفت:
-من وسط اون آدم ها زندگی می‌کنم.

پاهاش رو تکون داد و بار دیگه سمت خونه قدم برداشت.
-خیلی بیاین بریم.

با جوابی که جین بهش داد جنی برای فهمیدن حقیقت مشتاق تر شد. منظور جین وقتی گفت بین اون آدم ها زندگی می‌کنه رو متوجه نشد.
باز هم سرش پر شد از سوالات بی‌جوابی که الان وقت مناسبی برای پیدا کردن جواب هاشون نبود!
جنی و نامجون پشت سر جین بطرف خونه حرکت کردن. قرار شد جین با یونگی حرف بزنه و نامجون یونگی رو گیر بندازه.

یونگی رو مبل پشت به در نشسته بود. جین بعد از اینکه وارد خونه شد بسرعت جلوش رفت و همه‌ی توجه یونگی رو به خودش جلب کرد.
-مین یونگی چطور تونستی نامزدم رو بدزدی؟

یونگی که انتظار دیدن جین رو نداشت، شوکه از رو مبل بلند شد.
-هیونگ اینجا چیکار می‌کنی؟

وقتی جین و یونگی روبه روی هم قرار گرفتن، نامجون و جنی بی‌سر و صدا وارد خونه شدن.
جین مستقیما تو چشم های یونگی خیره شد و فریاد زد.
-جواب من رو بده؛ چرا جیسو رو دزدیدی؟ اون چیکارت داشت؟

یونگی مخالفت و از خودش دفاع کرد.
-این چیزی نبود که من تعیین کنم.
من حتی براش دکتر هم گرفتم که خوب بشه. اون دختر دیوونه به لطف من درمان شد!

ɢᴜᴇꜱꜱ ᴡʜᴏ ɪ ᴀᴍWhere stories live. Discover now