42

1.3K 158 132
                                    

تهیونگ و هوسوک به سردخونه رفتن.
می‌خواستن برای آخرین بار دونسنگ‌ عزیزشون رو ببینن هرچند که دلشون نمی‌اومد جسد سوخته‌ی جونگ‌کوک رو ببینن.
اون ها هنوز نتونسته بودن با مرگش کنار بیان. مسئول اونجا وقتی دید حالشون خوب نیست اون‌ دو رو تنها گذاشت و ازشون خواست وقتی کارشون تموم شد، خبرش کنن.
دوتاشون تو اتاق با یه جسد که رو تخت خوابیده بود و روش پارچه سفید کشیده شده بود، تنها بودن...
تهیونگ اشک هاش رو پاک کرد و از روی زمین بلند شد. با این دست اون دست کردن چیزی نمی‌شد. تنها شخص زنده‌ای که تو اتاق بود رو مخاطب قرار داد و گفت:
-هیونگ تو نبینش. نمی‌خوام صورت سوخته‌ش تا آخر عمرت تو ذهنت بمونه!

هوسوک به سرعت دست تهیونگ رو گرفت و اجازه نداد پارچه‌ی سفید رو از روی صورت جونگ کوک برداره.
-شما با هم زندگی می‌کردید تو به اون بیشتر از من نزدیک بودی، بذار خاطراتت از اون قشنگ بمونن! این کار رو نکن.

یونگی که‌ تازه خودش رو رسونده بود و بخاطر تازه شنیدن خبر حالش بد تر از همشون بود وارد اتاق شد و بلافاصله بطرف جسد رفت و پارچه رو از روش برداشت.
صورتش کاملا سوخته بود و نمی‌شد تشخیصش داد. بیشتر قسمت های بدنش هم دست کمی از صورتش نداشتن...اون ماشین بعد تصادف منفجر شد و بین جسد ها جسد جونگ‌کوک کمترین سوختگی رو داشت...
تهیونگ و هوسوک روشون رو برگردوندن و نتونستن بیشتر از این جسدش رو تماشا کنن. یونگی به دست جونگ‌کوک نگاه کرد و با دیدن اون دستبند توی دستش دلش بیشتر از قبل به درد اومد. اون ها از دبیرستان با هم دوست بودن و همشون دستبند ستی بسته بودن. دستبندی که نشدن دهنده‌ی دوستی پاک بینشون بود. به هم قول داده بودن هرگز درش نیارن اما اتفاقاتی که بینشون افتاد باعث شد اکیپشون از هم بپاشه و بد تر از اون، بی‌اینکه بخوان تبدیل به دشمن‌های سر سخت هم بشن..!

یونگی دست سوخته‌ی جونگ‌کوک رو تو دستش گرفت و همونطور که اشک‌هاش رو دست سوخته‌ی دوستش سقوط می‌کردن، دستبند تو دستش رو لمس کرد و نجوا کرد:
-هممون جز تو دستبند رو درش آوردیم اما تو، تو همیشه معتقد بودی ما باز هم می‌تونیم مثل قبل بهترین دوست‌های هم باشیم. چطور بدون تو بتونیم ادامه بدیم؟
لعنتی من هرجا رو نگاه کنم تو رو می‌بینم. از وقتی که ترکتون کردم یه روز نبوده که زنگ نزده باشی‌!

با گفتن حرف های ناگفته اشک هاش با شدت بیشتری رو گونش سقوط کردن، با دستش پسشون زد و ادامه داد:
-همش می‌گفتی "هیونگ خسیس بازی درنیار مگه چقدر نت می‌بره که نمی‌خوای ویدیو کال بگیری، من دلم می‌خواد صورتت رو ببینم" نمی‌دونستی که هیونگخ برای نت این کارها رو نمی‌کرد بلکه واسه اینکه صورت شکسته‌ش رو نبینی و ناراحت نشی ویدیو کال نمی‌گرفت.
نباید ترکتتون می‌کردم باید پیشت می‌موندم. تقصیر منه، همه‌ش تقصیر منه.
من اون رو اولویت اولم قرار دادم و بخاطرش ازتون فاصله گرفتم...

ɢᴜᴇꜱꜱ ᴡʜᴏ ɪ ᴀᴍWhere stories live. Discover now