36)Green💚

178 51 205
                                    

ووت بدیننننن

؛

د.ا.د هری

بعد اینکه قرصمو خوردم لبه ی تخت نشستم و سرمو پایین انداختم مثل بچه ای که اشتباه کرده و منتظر تنبیه بزرگترهاشه
و نایلی که بالا سرم مثل باباهای شاکی وایستاده تا تنبیهم کنه فقط با این تفاوت که اون بابام نیست و من هم بچه نیستم و من اصلا اشتباهی انجام ندادم که بخوام تنبیه بشم

×دارم باهات حرف میزنم هری خوبه که یکم به وجودم اهمیت بدی
اهمیت میدم،دارم سعی ام رو میکنم اما همین که متوجه کلمات بیرون ریخته و پاشیده شده توی صورتم میشم که دیگه دیر شده،حرفش تموم شده و دوباره تکرار میکنه"فهمیدی؟!"به من گوش میدی"
من میخوام بفهمم ولی گمشده تر از اینم که تمرکزی رو گوش دادن به تو و حرفات داشته باشم من متاسفم

×برای هزارمین بار...باید دوش بگیری بوی یه تیکه شت گرفتی پسر..بلند شو
باز هم همون موضوع،پس تلاشم برای فهمیدن همچین چیز مسخره ای واقعا بیهوده بوده
×میشه...؟!
با چشمام سوالی نگاهش میکنم تا منظورش رو بفهمم

×میخوام سوییشرتتو دربیارم!
گفت و دستاشو سمتم دراز کرد خودمو عقب کشیدم و نذاشتم شونه هام که حالا استخونی شدن،توی چنگ های منتظرش گیر بیوفتن

×مثل بچه ها لج نکن تا توی حموم نفرستمت ول کنت نمیشم بهت قول میدم
"چرا محبورم میکنی آخه؟"

با خودم میگم و البته که دوست داشتم بلند بگمش و به زبون بیارمش ولی خسته و ضعیف تر ازین حرفام،ضعف خاصی رو توی تموم بدنم حس میکنم که حسابی منو از پا انداخته بود

من فقط میخواستم که به یک جا خیره بشم و توی فکر های خالیم غرق بشم نیاز داشتم تا اجازه بدم ذهنم خودش رو پیدا کنه،همه چیزو مرور کنه...لعنتی من به تنهاییه طولانی ای نیاز داشتم
و البته که من چه بخوام چه نخوام اون خودش اتفاق میوفته

چشمام دوباره میخکوب به هیچی شد مغزم پر از فکرهای خالی شد تا وقتی که سردیه دستای نایل رو روی پهلوم حس کردم و به خودم اومدم اون داشت چه غلطی میکرد؟! محض رضای فاک چرا فقط ولم نمیکنه تا به حال خودم باشم؟!

مچ دستاشو گرفتم ولی اون عصبی تر از من،دستامو پس زد و به کارش ادامه داد بزور هودی رو از تنم میکشید تا بیرون بیاد ولی منم عین اون تلاش میکردم تا لباسم رو داشته باشم نه بخاطر اینکه خجالت بکشم از لخت شدن

من حتی از اینکه زیادی لاغر شدم و بدنم زشت و استخونی شده هم ناراحت نبودم فقط میخواستم که هیچکاری نکنم و همونطوری که هستم بمونم

×هری بیخود تلاش نکن
گفت و محکم استین هودی رو کشید و دستم رو از توش بیرون اورد خودم رو به سمت عقب کشیدم و تقلا میکردم که لباس رو از تنم در نیاره که صدای پارگیه پارچه رو شنیدم...اون در اصل پارچه نبود که جر میخورد قلب من بود که از قبل جرواجر تر شده بود

looking for love[L.S]CompletedWhere stories live. Discover now