31)Blue💙

214 49 174
                                    

ووتا رو ۴۰ تا میکنین؟

د.ا.د لویی

با عصبانیت تموم نانسی رو طرف دیگه اتاق هول دادم و به سمت در رفتم و دستگیره سرد و فلزی رو چرخوندم و همین که در باز شد چهره پر از عصبانیت هری رو توی چهار چوب دیدم
+ه..هری؟!

هری نگاهی به من کرد و بعد نانسی..‌قلبم محکم توی سینه میتپید،تا مرز سکته کردن رفته بودم حس خفگی بدی بهم دست داده بود خیلی خوب میتونستم مردن رو با تک تک اعضای بدنم حس کنم
یعنی حرفامون رو شنیده بود؟
امکان نداشت اون تن صدای بلند من رو نشنیده باشه

-لو..چمپل گفت خبر نهایی به فردا مکول شده
صداش گرفته و خش دار بود از هر زمان دیگه بم تر بود مثل وقتی که صبح ها بیدار میشد

سعی کردم نفس حبس شده ام رو بیرون بفرستم
+خ..خب؟
-آم میریم خونه من؟
سرمو با سرعت تکون دادم
+آ..آره حتما بیا ازین خراب شده بریم

گفتم و از اتاق اومدم بیرون صدای ضعیفی از خداحافظی نانسی و هری به گوشم خورد و بعد بسته شدن در،از روی خیال راحتی بدنم و ریلکس تر کردم و کنار اسانسور منتظر موندم
-هی لو صبر کن نایل هم باهامون میاد
به سمتش چرخیدم و با بستن چشمام تایید کردم انقدر توی چند ثانیه استرس بهم وارد شد که حتی توان حرف زدنم رو هم از دست داده بودم

نایل مثل همیشه با دهن باز و گشادش که داشت قهقهه میزد،پیشمون رسید و بعد از سلام کردن به سمت پارکینگ رفتیم بدون حرف خاصی توی ماشین نشستیم قبل از روشن کردن ماشین صدای گوشیم متوقفم کرد
گوشیم رو چک کردم و پیامی از طرف لیام توی نوتیفیشو دیدم بازش نکردم و به کارم که روشن کردن ماشین بود رسیدگی کردم
+کجا میریم؟
-نایل؟
×سمت گالریه زین

سری تکون دادم و راه افتادم
هر از گاهی میون راه زیر چشمی به هری نگاه میکردم حواسش به تموم اطراف بود غیر از من حرکاتش مشکوک ترم میکرد مطمینم اگر چیزی میفهمید بیشتر از اینا واکنش نشون میداد و عصبی یا حداقل ازم ناراحت و ناامید میشد

-نی اشلی چطوره؟
×خوب سعی میکنه فراموش کنه..پیش روانپزشکش میره خیلی بهتر شده
-باید بهش سر بزنم و ببینمش
×اره حتما باید اینکارو بکنی خوشحال میشه ببینتت

دم گالریه زین پارک کردم و سه تایی به سمت گالریه تقریبا خلوت زین رفتیم،انگاری که تایم اصلی تموم شده بود و ما یکم زیادی دیر کرده بودیم ولی قیافه زین بعد از اتمام بوسش از لیام که جدا شد و سمت ما برگشت،دلخور نشون نمیداد

÷لویی
زین پرید بغلم و محکم فشارم داد
÷کارهامو قبول کردن گفتن گالری های لندن منتظرمن این فوق العادست
+این خود تویی که فوق العاده ای زین
متقابل بغلش کردم و محکم تر به خودم فشارش دادم
+بالاخره همونی که باید میشد اتفاق افتاد خیلی برات خوشحالم

looking for love[L.S]CompletedWhere stories live. Discover now