40)Green💚

162 45 226
                                    


سالام گایز
توجه ریزی به کاور داشته باشین
هری بعد از چند ماه موهاش اینقدی میشه•~•

بعد دیگه اینکه دلم تنگ شده بود برای آپ کردن^^
ببخشید دیر شد این هفته ولی کلی آپ دارم
*چ بولشتای قشنگی پارسال میگفتم...

؛

روی مبل نشسته بود و نانسی روی زمین کنار میزی که از دستمال های مچاله و استفاده شده پر بود چشمای عسلیش قرمز بودن و گونه هاش خیس هق هق هاش تمومی نداشتن و باعث میشد هری بیشتر از هروقت دیگه ای عصبی و بیصبر تر بشه

نانسی خواسته بود همون دم در از شدت نگرانی و دلتنگی هری رو بغل کنه اما ناخوداگاه هری عقب کشیدش و بازوی ظریف دختر رو توی دستش فشرد تا به عقب هولش بده حتی خودش هم دلیل این کارش رو نفهمید و ازش توی شوک بود
اما هری فقط اونجا بود تا قضیه ای که حسابی بو دار بود رو بفهمه نه چیز دیگه ای

دوتا ماگ لنگه به لنگ تقریبا بزرگ روی میز جلوشون بود که ازش بخار بلند میشد و خیلی سریع هم محو میشد
-هری...
+آح..بالاخره!
-چیزایی که میخوام بگم...
+بدون هیچ مقدمه کوفتی ای همشون رو میگی منم میشنوم

نانسی سرشو اروم تکون داد و بلند شد از روی میز غذاخوری فلشی اورد و جلوی هری گذاشت
-ه..همه چی از این شروع شد
+این..اینو چندباری دست لو دیدم...توش چیه؟
-توش اطلاعات کنفرانس برد و سلینا،شرکت مقابلمون آقای فرید عه
+این چه ربطی به لویی یا تو...یا اصلا شرکت ما داره؟

هری توی ذهنش حدس هایی میزد ولی اون اینجا نبود که همه چیز رو مثل معما توی ذهن خودش حل کنه باید نانسی قضیه رو به زبون میاورد و همه چیزو روشن میکرد

مشتشو روی میزد کوبید و باعث شد نانسی از جاش بپره
+چرا منتظری من چیزی رو از توی ذهن کوچیکت بخونم؟!...توضیح بده!
-اونو چمپل بهم داد...اون میدونست شماها اخیرا عجیب شدین و کاری رو پیش نمیبرین یا گزارشی نمیکنین این پروژه براش خیلی مهم بود،پس نیاز داشت به یک جا پای امن...

+ما با تقلب پیش رفتیم؟
-اره چمپل اینو بهم داد و گفت برسونم به دست لویی قسم میخورم بیشتر از این نمیدونستماز چیزی خبر نداشتم
+چرا لویی؟ چرا من نه؟
-چون چمپل تورو میشناسه هری...تو ادمی نیستی که چیزی رو اینجوری پیش ببری

+لویی میتونست؟
-اون مجبور بود پس اره میتونست
هری اخم کرد و برای فهمیدن بهتر ماجرا روی زمین دقیقا روبه روی نانسی دوزانو نشست
+بگو چرا مجبور بود..میشنوم بگو

-من فقط...دوسِت داشتم هری نمیخواستم اذیت بشی،میدونستم با لویی چیزایی بینتون هست با اینکه لویی بهم گوشزد میکرد اما نتونستم کنار بکشم...طمع وجودمو پر کرد وقتی چمپل مثل همیشه با وعده هاش گوشامو پر کرده بود اون بهم گفت با این کار لویی رو کنار میزنم درصورتی که هیچ آسیبی به تو نمیرسه

looking for love[L.S]CompletedWhere stories live. Discover now