30)Green💚

220 54 206
                                    

سااالاااام:))))

ادیت نکردم اگه غلطی چیزی داشت ببخشید
کامنتارو جر بدین

______

بالاخره روزی که باید با همه چیز روبه رو میشدن رسید روزی که هردو از اون میترسیدن یا به روش خودشون ازش فرار میکردن
هری بعد از اینکه از کنار بدن نیمه لخت لویی بلند میشه به سمت حموم میره تا دوش بگیره چهره داغون و آشفته اش رو توی آینه دید میزنه و موهاشو با کش بالا میبنده
این اشفتگی برای دو شب بی خوابی بود،بی خوابی ای که جز استرس چیز دیگه ای همراه نداشت
'لویی چطور میتونست انقدر اروم و راحت بخوابه؟'

هری با خودش فکر کرد و شیر آب رو باز کرد تا وان حمام پر بشه از آب گرم
هوا هنوز کامل روشن نشده بود پس اون زمان زیادی برای یک دوش ارامبخش داشت،کل فضای نسبتا کوچیک پر از بخار شد
بعد ازچهل دقیقه ای که توی آب گرم نشسته بود بلند شد و بالا تنه اش رو با حوله کوچیکی خشک کرد و بعد به دور کمرش بست
سمت کمد لباساش قدم برداشت حوله رو اروم از تنش جدا کرد و سعی کرد ذره ای سر و صدا ایجاد نکنه تا لویی رو از خواب بیدار نکنه و با بدن لخت و عریانشو سوپرایزش نکنه

توی کمد کت های رنگارنگ و مختلفشو با تیله های سبزش بررسی کرد و بهترینشو سعی کرد انتخاب کنه دلش میخواست برای امروز بینظیر باشه
نمیدونست بعد این روز چه اتفاقی میوفتاد شاید اخرین بار بود برای...
افکارشو کنار زد وقتی کت مورد نظرشو که روش گل های مشکی با زمینه سفید داشت رو پیدا کرد به سمت کشو شلواراش رفت و یکی که با پارچه همون کت ست بود رو برداشت

این ترکیب حتما با یک پیرهن مشکی عالی میشد
اونارو پوشید و سمت اشپزخونه رفت تا صبحونه اماده کنه،با دیدن ساک های اماده لویی نفسش توی سینه اش حبس شد و اخماش صورتشو چروک کرد
قیافه مظلومانه تد رو که کنار ساک ها دراز کشیده بود، وارسی کرد و از حرص و عصبانیت موهاشو با دست کشید و نفسشو به بیرون فوت کرد
تموم فکر و خیالش توی طول اماده کردن صبحانه به یک چیز مشغول شده بود اینکه لویی دیگه داره میره...داره میره؟!

چطوری این جمله که فقط دوتا کلمه داشت غیرقابل فهم و درک بود؟نفس عمیقی کشید و دکمه دستگاه قهوه ساز رو فشار داد
-صبح بخیر هری
+ص..صبح بخیر
از اومدن یهوییه لو از جاش پرید

لویی خیلی سرحال بنظر میرسید ازینکه داشت میرفت شاید خوشحال بود...

____________

د.ا.د لویی

توی ماشین نشسته بودیم،تا جایی که میتونستم قیافمو خوشحال نگه میداشتم تا یک ذره ترس به دل هری راه ندم ولی قیافه اون پریشون تر ازین حرفا بود که بخواد توجهی به من کنه
از دیشب فکرامو‌ جمع کرده بودم و تصمیم برای موندن پیش هری رو گرفتم تموم شبی که تظاهر به خواب بودن کردم و صرف فکر کردن و گرفتن بزرگترین و مهم ترین تصمیم زندگیم کردم

looking for love[L.S]CompletedWhere stories live. Discover now