2)Blue💙

652 180 180
                                    

وارد شرکت بزرگی شد که نمایه بیرونی و درونیش از شیشه های بلوری و براقی پوشیده شده
هری با لبخند بزرگ همیشگیش وارد شرکت شد  صدای نیم پاشنه های بوت مشکی رنگش توجه منشی خوش هیکل و چشم عسلی رو جذب کرد
هری نزدیک شد و با لبخندی که چال عمیق گونشو نمایان کرده بود گفت
+نانسی خوشگل شدی

نانسی که گونه هاش قرمز شده بود سرشو پایین انداخت
-ه‌...هری توهم مثل همیشه خوشتیپ شدی
هری نیش خندی زد،اون خودش خبر داشت که همیشه همین قدر خوشتیپه
چشمکی زدو از میز نانسی فاصله گرفت

سوار اسانسور شد و به طبقه هفتم که اتاق کارش بود رفت در اتاق رو باز کرد و با دیدن اتاق خالی نفسی اروم کشید با خیال راحت به سمت میزش که‌روبه روی در بود رفت و پشتش نشست

+مثل همیشه دیر کرده
زیر لب با خودش گفت اما طولی نکشید که در با شدت باز شد و مرد مورد نطرش پا به اتاق گذاشت

چشمای ابیش هیجان همیشگیش رو داشت و مثل هرروز صبح دوتا قهوه دستش بود اولین چیزی که هری رو به خودش جذب کرد سوییشرت سبز رنگی بود که با چشای خود هری ست شده بود

موهای کوتاهش روی پیشونیش پریشون شده بود معلوم بود که بازم خواب مونده بود و با عجله از خونه بیرون اومده بود اون همیشه شبا دیر میخوابیدو صبح بزور با آلارم ساعت بیدار میشد و هیچ ساعت مشخصی برای خوابش نداشت

چشمای هری با دیدن چهره پسر ناخوداگاه برق میزد یک امری که اصلا دست خودش نبود
هری اصلا کار کردن تو این شرکت بدون همکارش رو دوست نداشت و سرتاپای این شرکت براش کسل کننده میشد

لویی هنوز نفس نفس میزد ولی این باعث نمیشد از تیکه انداختن به هری مثل همیشه منصرف بشه
-هی استایلز خوشحال نباش چون امروز هم باید تحملم کنی

+نگران نباش لو عادت کردم و اینکه صبح توهم بخیر
-صبح بخیر
لویی با خنده گفت و قهوه هری رو روی میزش گذاشت و سریع پشت میز خودش جا گرفت با شیطنت به هری خیره شده بود انگار که منتظر بود اتفاقی بیوفته

-از قهوه ات لذت ببر
گفت و هری بلافاصله بعد از جرعه اول واکنش نشون داد و صورتش از طعم قهوه جمع شد
رو به لویی کرد و غر زد
+از اول صبحی باید انقد رو اعصاب باشی؟

لویی خندید و فهمید که موفق شده اعصاب هری رو خورد کنه ابروهاشو بالا انداخت قهوه اش رو سرکشید
-چطور؟؟؟!!!
هری که میخواست لویی رو خفه کنه سعی کرد خونسرد رفتار کنه هرچند این دیگه براش عادی شده بود

+تو همیشه برام قهوه میگیری نزدیک سه ساله و میدونی که قهومو بدون شکر میخورم اما از روی لجبازی روز اول هفته برام با شکر میگیری

لویی که از خنده قرمز شده بود و دلشو گرفته بود خیلی اروم و بیخیال به سمت هری برگشت
-اروم باش مرد الان سکته میکنی،با این کار باعث میشی از خوشحالی بال دربیارم و زودتر از شرت خلاص بشم

نفسی از سر کلافگی کشید پشت میز نشستو سرشو گرم کار کرد و با ناچاری قهوه شیرینشو نوشید
با هر بار نوشیدن هری از قهوه اش لویی برمیگشت تا قیافه هری رو ببینه و بهش بخنده تا چشم هری بهش میوفتاد خودشو مشغول کار با لپ تاپ و برگه های بهم ریخته ای که میزشو پوشونده بود میکرد

لویی تاملینسون که سه سال از هری بزرگ تر بود،ولی انگار پنج سال کوچیکتر بود!
لویی هیجان و پرجنب و جوش بود و همیشه حاضر به جواب،دقیقا نقطه عکس هری
اما شاید هری خیلی نسبت به سنش بزرگ بود چون اون تو خانواده سخت گیری بزرگ شده بود که باعث میشد هری شیش سال بزرگتر از سنش رفتار کنه
همیشه ساکت باشه و تودار

لویی و هری تو یک شرکت کار میکنن و همکارای خیلی خوبین با اینکه همیشه باهم بحث میکنن و سربه سر هم میذارن و ازین کار لذت میبرن اما رئیس(چمپل)به جفتشون افتخار میکرد اونا کارمندای موفق و سخت کوش شرکت بودن

لویی و هری با سابقه سه ساله ای که کنار هم توی این شرکت داشتن زیاد صمیمی نبودن و فقط در حد همکار باهم وقت میگذروندن
اما قطعا تو دل جفتشون چیز دیگه ای بود که فقط خودشون میدونستن

هری مشغول کار بود که سنگینی نگاهی رو روی خودش حس کرد سرش رو چرخوند و لحظه ای عمیق با لویی چشم تو چشم شد

این لحظه ها توی طول روز زیاد برای جفتشون پیش میومد
+محو زیباییم شدی تاملینسون؟
هری نیش خندی زد
لویی که یهو به خودش اومد نگاه منذجر کننده ای به هری انداخت

-شات آپ مِن،با اون موها حس میکنم یه ادم فضایی جلوم نشسته
+ینی میخوای بگی دوسشون نداری؟
-خفه شو

هری نیش خندی زد و بیخیال مشغول کار کردن شد

؛

و آپ شد
دوسش داشتین؟
شخصیت پسر چشم آبیم لو رو پسندیدین؟؟؟

*با دو رقمی کردن ووت ها خوشالم کنین*

__________دوستون میدارم_________

looking for love[L.S]CompletedWhere stories live. Discover now