45)Blue💙

105 24 37
                                    

‌🔞این پارت اسمات داریم🔞
؛

هری بی پناه تر از هر وقت دیگه توی بغل لویی از سرما میلرزید حتی دو تا پتو و سوییشرتی که لویی براش اورد و هری رو توشون قنداق پیچ کرد تاثیری روی بدن درحال منجمد شدش،نداشت

یک نفس کل ماجرا رو برای لویی تعریف کرده بود و انتظار داشت که درکش کنه اولش لو حس کرد هری واقعا دیوونه شده و نیاز داره به یکی زنگ بزنه تا کمکشون کنه چون فکر میکرد پسر همین الانشم تا مرز یک حمله عصبی رفته
ولی وقتی هری به هرچیزی که اعتقاد داشت قصمش داد تا باورش کنه بیخیال شد و تصمیم گرفت تا بیشتر به حرفای پسرش گوش بده

+لو من اینو اولین باره دارم برای کسی تعریف میکنم اولین باره از لوییه خیالی برای کسی میگم خواهش میکنم باورم کن نیاز دارم باورم کنی
با عجز از بین بازو های پسر بزرگتر نالید و لویی روی پیشونی عرق کرده هری بوسه کاشت

-عزیزم میدونم الان ازم انتظار داری ولی بهم حق بده که یکم برای چیزایی که شنیدم شوکه بشم...باشه؟
هری از بغل لویی بیرون اومد و اروم شروع کرد به گریه کردن
-هری لط..
+لویی من وقت ندارم که تو بخوای چیزی رو درک کنی یا هضم کنی خیلی نمیتونم این بیرون بمونم

هری با صدای گرفتش داد زد و بلند شد پتو هارو از رو خودش کنار زد و عرض اتاق رو چندین بار دور زد و پوست لبشو به بازی گرفت تا سر انگشتاش به خون خودش آغشته شد
+اون..اون یه روزی برای همیشه منو اونجا گیر میندازه لطفا بفهم خواهش میکنم من..من ازش میترسم از اینکه باهاش تنها بمونم میترسم لویی هیچوقت نمیذاره تنها باشم همش با منه مثل سایه

-حق داری حق داری لاو متاسفم
لویی بلند شد و بدن لاغر هری رو به آغوشش کشید
-امشبو تنهات نمیذارم...اجازه نمیدم بهت اسیب بزنه
+اصلا مسئله من نیستم لو چرا نمیفهمی؟ تو در اصل نباید بذاری که اون شیطان به خودت اسیب بزنه..به جما و هرکی که دوره منه تو باید مراقب من باشی که به شماها آسیب نزنم

-هی هی الان نگران ما نباش فقط به این فکر کن که چطور میتونی وجودشو کمرنگ کنی..هری چیزایی که تعریف کردی رو همشو متوجه شدم میگی نمیتونی جلوشو بگیری ولی باید بتونی تنها کسی که میتونه جلوش وایسته خود تویی بیب تمرکز کن راهشو پیدا کن

هری چشمای خیسشو دور اتاق نیمه تاریک چرخوند و دماغشو بالا کشید
+چی..چیکار باید بکنم؟من خیلی خستم لویی خیلی خوابم میاد...الان نمیتونم..بغلم میکنی؟
لویی دست هری رو گرفت و به طرف تخت کشوند خودش دراز کشید و هری هم کنارش رفت و سرشو روی سینه مرد گذاشت چشماشو بست به صدای قلب لویی گوش داد

+خیلی وقت بود منتظر این روز بودم...خیلی وقت پیشا میتونستم اینو داشته باشم اما اون نمیذاشت تورو ازم دور نگه میداشت
لویی لحظه ای دست از ناز کردن موهای هری برنمیداشت و صبورانه به زمزمه های ارومش گوش میداد

looking for love[L.S]CompletedWhere stories live. Discover now