13)Yellow💛[Z.M]

352 113 162
                                    


هییییی
اینم پارت جدیدم همینطور که از کاور و
اسمش میبینین
زیام رو وارد داستان کردم

خودم به شخصه عاشق این چند پارت زیامم
امیدوارم تنوع جدید رو دوست داشته باشین

----

د.ا.د.زین

هر یک دقیقه خیره به ساعتم میشدم دیگه داشتم کلافه میشدم زنگ‌ خونه رو برای شیشمین بار میزنم ولی انگار کسی نیست الان دیگه به معنای واقعی کلافه شدم برای هزارومین بار شماره لویی رو میگیرم

+مرتیکه دیکهد گوشیش خاموشه!

حداقل شانس اوردم وقتی همسایه داشت از ساختمون بیرون میومد خودمو پرت کردم از لای در،توی ساختمون وگرنه اون بیرون قندیل میبستم

ادرسو از خیلیا پرسیدم پس مطمینم که لویی دقیقا ادرس همین خراب شده رو بهم داده منتظر روی پله ها میشینم تا فرجی بیاد ولی نه مثل اینکه خبری نیست

همسایه ها بالا پایین میرن و با تعحب نگاهم میکنن
که مثل بدبختا از خستگی،نشسته چرت میزنم چشمام سنگین بودن و حسابی گیج بودم که با خالی شدن دستم از زیر چونم دوباره به حالت بیداری برگشتم

چشام روی مردی خیره مونده بود که جوری بهم زل زده بود انگار داشت ژانر فیلم مورد علاقشو با هیجان نگاه میکرد پس منم همینجوری بهش زول زدم نگاه سنگینی از سر تا پام انداخت با حالت بیخیالی پاکت های خریدش رو از روی زمین برداشت و از کنارم پله هارو بالا رفت

+وا مرتیکه خل و چل

باز هم نیم ساعتی گذشت که با صدای پای فکر نکنم ادم باشه انگار اسب مسابقه داشت یورتمه میرفت،بود
از لای نرده ها بالا رو نگاه کردم همون یارویی بود که عجیب غریب بهم زل زده بود این بار کاملا بی توجه به من رد شد و دوباره به بیرون از ساختمون رفت و برای بار دوم با پلاستیک های فروشگاه به طبقه بالا رفت

مرد زحمتکشی به نظر میرسید خدا به دادش برسه چه زن بی رحمی داشته که همچین لیست خریدی و تو پاچه اون مرد کرده

و باز دوباره مثل اسب پله ها رو پایین میومد آه چه مرگش بود؟!

وقتی به پایین رسید دیدم با یک نوزاد توی بغلشه
اون بچه مظلومانه و بی سلاح تو بغل گنده و هیکلی اون مرد مچاله شده بود

+آرومتر به فکر خودت نیستی نگران بچه باش،الان از بالا و پایین میزنه بیرون

با ابروی بالا رفته و چهره هاتی بهم خیره شد تو نگاهش کلی حرف بود
-گوه خوریش به کسی نیومده

looking for love[L.S]CompletedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora