27)Blue💙

234 61 323
                                    

دلم برای پسرا تنگ شده:(

؛

+آقای تاملینسون؟!
-آ...آم ب...بفرمای..یید
÷از اخرین باری که دیدمت یادم نمیاد که لکنت زبون داشته باشی

×انگار یکی بدجوری حرصشو سرت خالی کرده رفیق
زین پرید وسطشون و با خنده ای به پاتریک،خطاب به صورت کبود و داغونش گفت
لویی خنده پیروزمندانه ای به بلایی که سر اون مرد اورده بود زد

+خب راستش...نه لکنت ندارم..د..دارم فکر میکنم دقیقا چی باید صدات بزنم...دکتر پاتریک یا متجاوز مست؟!
پاتریک اخماش بیشتر توی هم گره خورد و جدی تر رو به لویی وایستاد

×اینجا چه خبره لو؟!
زین بیخبر از همه جا هاج و واج نگاهش رو بین اون دوتا میچرخوند
÷آقای تاملینسون باید این اطمینان رو بهتون بدم که شکایتی ازتون نکردم و نخواهم کرد

لویی زد زیر خنده جوری که بعد از تموم شدنش باید اشکاشو‌ پاک میکرد
+اوه واقعا ممنونم ازت نمیدونی چه لطف بزرگی در حقم کردی...یه بار سنگین از دوشم برداشتی...جیزز!

اخماشو توی هم گره زد و صداش رو بلندتر کرد
+تو مست کردی و به جون هری افتادی...انقدر جنونت اوج گرفته بود که حتی به اشکای اون پسر هم اعتنایی نکردی...اگه نمیرسیدم چی میشد؟!
انگشت اشارش رو به سینه پاتریک فرو برد و بعد دوباره به خودش اشاره کرد
+حالا این تویی که میخواد منت سره من بذاره؟!

×هولی فاکینگ شت...گوشام درست شنیدن! تو زیر دستای لویی صورتت بفاک رفته؟! او..اونم بخاطر تجاوز به هری؟!
زین با شگفتی پرسید و توی دلش یک بار دیگه به شاهکار لویی افرین گفت اون یه جورایی هنوز هم لویی خودش بود!

÷کاملا درست شنیدی...و اینکه اره دوستت این بلا رو به سرم اورده اما حق با توعه تاملینسون...باید عذرخواهی کنم ولی من واقعا توی حال خودم نبودم
لویی دستاشو به سینه زد و سرشو اروم تکون داد

+عذرتو باید از هری بخوای نه من
÷اگه پیداش کنم حتما این کارو میکنم لویی
+نه حتی فکرشم نکن بتونی یک بار دیگه حتی یک هوا رو با اون تنفس کنی...اونوقت خودم با دستای خودم همون هوا رو برات قطع میکنم مفهوم شد؟!

+حالا ممنون میشم زودتر از اینجا بری دلم نمیخواد هری ببینت به اندازه کافی پریشون هست
پاتریک سر تکون داد
÷تو برای اون مفیدی
گفت و رفت قبل از اینکه هری بیاد داخل

×هولی شت لو چی شده؟!
+زین لطفا مثل بچه ها ذوق نکن و جلو هری یک‌ کلمه هم ازت چیزی ازین قضیه نشنوم،اوکی؟!
هری نزدیکشون شد و به قیافه های اون دوتا خیره شد

زین شبیه به احمقی شده بود که سر کلاس فیزیک نشسته و متوجه هیچ یک از مسئله ها نشده لویی که هنوز ذره ای اخم توی صورتش پیدا بود دست به سینه وایستاده بود
-چیزی شده گایز؟!

looking for love[L.S]CompletedTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang