«:با کاور بزنین میگن که حلاله:»
؛
د.ا.د.لیام
یه چیز حاضری درست کردم تا دهن نایل و ببندم
هرچند اون پسره هم گشنش بود ولی بچه خوبی بود صداش درنمیومد ولی نایل بجای اونم جبران میکرد غذای تد رو هم براش گذاشتم و همه مشغول سیر کردن شکمامون بودیم+آممم زک؟!
پشت چشمی نازک کرد و چنگالشو توی بشقابش پرت کرد
-دوست عزیز با من تکرار کن ز..یییییی...ن،خیلی سخت نیس باشه؟
+خیله خب بابا انگاری اصلا اعصاب نداریانفس عمیقی کشید
-حالا هرچی جان!؟ کاری داشتی؟
انگار حرفمو فراموش کرده بودم پس با من و من سعی کردم سوالی پیدا کنم که ضایع نشم
+چیشد که یهو سروکلت پیدا شد؟ یعنی منظورم اینه که اگه یه برنامه ریزی از قبل بود حتما لویی خبر میداد بهمون-واقعیتش خود لویی هم خبر نداره که من اومدم اینجا
+پس ادرس چرا فرستاده؟
-گفتم به احتمال زیاد میام و اونم گفت من اینجام اشتباهی نری خونه قبلی×تو همون هم خونه قدیمیشی؟
+اوهوم راجبم تعریف کرده؟هرچند میدونم همه جا ازم تعریف میکنه طلایی که عیانه نیازی به بیان نیست جوجهخب باید بگم اعتماد بنفس کاذبی داشت
+چرا الان دیگه پیشش نیستی؟
-برای هنرستانم مجبور شدم برم
+حالا چی میخونی؟
-نقاشی،طراحی وگرافیک
×این روحیات زیادی لطیفه
+پس بگو چرا سر و وضعت این شکلیهاخماش رفت توهم و مثل بچه هایی که قهر کردن گفت
-مگه روحیم و وضع لباسام چشونه؟
+عالی
یهو که محو بحث بودم گفتم و دیدم زین با چشمایی که قلب شدن روی میز به طرفم خیمه زد هم خندم گرفته بود همم از تعجب چشام داشت درمیومد-جدی؟عالی ام؟
+اروم بگیر
-خودم میدونم که عالی هستمدوباره جای خودش نشست و با تکبر زیاد چنگالو تو غذاش فرو کرد
×داره مسخرت میکنه رفیق
-برام اهمیت ندارم،سرت تو کار خودت باشهرفتاراش باعث خندم میشد خیلی عجیب بود و در عین حال دوست داشتنی؟!
+چی شد که برگشتی پیشش؟
-یه پروژه قبول کردم،قراره اینجا یه گالری راه بندازم+انقد کارت خوبه؟!
-اوهوم! اگه از گالری خوششون بیاد یه فرصت عالی بهم میدن
+مثلا؟
×معلم نقاشی میشی؟
-فقط خفه شو اوکی؟
زین پشت چشم نازک کرد با صدای نسبتا بلندی به اون پسر تذکر دادنایل یک موجود خونسرد و بیخیاله که همه چی به تخمش دایورته و زین با روحیه لطیف که نیاز به توجه داره،کنارهم اصلا ترکیب سازگاری نمیشدن و ته هرچیزی به بحث ختم میشد
بحث اون دوتا خیلی احمقانه و سرگرم کننده بود ولی انقدر بیکار نبودم که بشینم و شبانه روز تماشاشون کنم حتی تد هم از اون دوتا خسته شده بود یا شایدم دلش بیش از حد برای لو تنگ شده بود که انقدر ساکت و اروم بود

ESTÁS LEYENDO
looking for love[L.S]Completed
Fanfic-تو میری و من چشم به راه تو میمانم فکر نکن رهایت کردم من روانه به دنبال تو شب ها هم در خواب هم راه میروم -کاپل:لری(لویی تاپ) اندکی زیام(لیام تاپ) -اسمات داره🔞 -ژانر:عاشقانه -وضعیت:تموم شده -هپی اند 🥇1#larrystylinson :)