24)Green💚

291 74 170
                                    


کامنت یادتون نره
مرسی

؛

-ودف لیام ربکا رو ول کرده فقط بخاطر یه گالری هنر؟!
+حتما واجب بوده دیگه
-چرا همیشه طرفشو میگیری؟!

+من ازش طرفداری نکردم لو...هرکسی برای هر کاری که میکنه توضیحی داره...هیچکس بی دلیل بچه ای رو ول نمیکنه و به کار دیگه ای نمیرسه
هری با خنده ای موزیانه میگفت و ربکا رو از روی صندلی برمیداشت

وارد گالری شدن،اونجا انقد شلوغ بود که جایی
برای حتی یک سوزن انداختن هم واقعا نبود
-اینجا حتی نمیشه لیام رو با اون هیکل گندش پیدا کرد

+اونجاست
با دست بهش اشاره کرد و بلافاصله به طرفش رفتن
+لی چطوری؟
×هعی شماها چرا این شکلی شدین؟
-لطفا نپرس لیام..واقعا چیز مهمی برای تعریف کردن نیست

×باشه فعلا نمیپرسم
+ممنون لی

×دلم برات تنگ شده بود هرولد...لویی بهتری؟
-عالی
لیام بی صبرانه ربکا رو از هری گرفت و توی بازو های بزرگش اونو قایم کرد
×دختر کوچولو بدجوری منو به خودت وابسته کردی

لیام با ربی ور میرفت و هری بهشون میخندید وقتی صدایی آشنا اسم لویی رو تقریبا فریاد زد همشون به عقب چرخیدن (اوووو یعنی کی میتونه باشه لحظه ملکوتیه زویی)

چشمای لیام و هری که از قبل خبر اومدن زین رو داشتن تعجبی توشون دیده نمیشد ولی ابی های لویی برخلاف اون دوتا از دیدن صحنه روبه روش براق و درشت تر شده بود

خنده موزیانه هری محو نمیشد و بی صبرانه منتظر واکنش لویی،به عقب و جلو تاب میخورد زین دستاشو به دوطرف باز کرد و لویی رو توی بغلش کشید،با صدای بلندی میخندید و چشماش از لبخند بزرگش شبیه به دوتا خط شده بود

÷فاکر من چطوووره؟
با ذوقی که توی صداش موج میزد،فریاد زد و لویی رو به عقب کشوند و بوسه ای محکم روی پیشونیش هک کرد
-ت..تو اینجا چه غلطی میکنی؟!

ذره ای تعجب از صورت لویی کم نشده بود وقتی دوباره توسط زین به آغوشش برگشت با ضربه های زین به پشتش کمی خودش اومد و دستاشو متقابلا دور زین گرد کرد و با تموم قدرت و عشق حلقه دستاشو تنگ تر کرد

÷تو..توومووو خفه شدم
زین با خنده میگفت و لویی که حالا از شوق و ذوق
زیاد توی چشماش اشک جمع شده بود،بی اعتنا به دست و پا زدن زین با دلتنگی عطر تلخ ادکلن همیشگیش رو تنفس کرد

-چرا نگفتی اومدی؟!
÷میخواستم غافلگیرت کنم ولی تو این چند روز سرت زیادی شلوغ بود برو

looking for love[L.S]CompletedWhere stories live. Discover now