10)Blue💙

392 123 145
                                    


صدتا ووت شه:))))))))))

ساعت نزدیکای نیمه شب بود هرکدوم یک طرف با شکم پر افتاده بود پاکت های خالی پیتزا جلوشون پهن بود تد هم از دلتنگی زیاد به لویی چسبیده بود و جدا نمیشد

با صدای زنگ گوشی نایل،چشماشون از تی وی
روی نایل زوم شد و نایل با اخم بهشون فهموند سرشون تو کار خودشون باشه
+هی اش
...

لویی که کنار نایل بود و شنونده مکالمه کوتاه نایل بود با حرکت سر از نایل پرسید کی بود
+اوه یادم رفته بود بگم اشلی هم خونه ای جدیدم شده
-خوشگله؟
+شات آپ لو

جفتشون ریز خندیدن و نایل جواب سوال لویی رو نامحسوس با یک چشمک داد مکالمه نایل ولویی خیلی اروم بین خودشون جوری که هری و لیام متوجه نمیشدن شکل گرفت

+مگه ندیدیش؟
-اونوقت کجا باید میدیدمش؟
+توی شرکت خودمون کار میکنه
-چرا تاحالا نشنیدم اسمشو؟

+آمم فکر کنم بخاطر اینکه تو بخش شماها نیست
کمتر میبینیش،تنها دختر توی بخش شما فکر کنم نانسی باشه
-اون دختر نیس اون یه گوریل پشمیه

نایل با تعجب به لو خیره شد
+جدیدا دورت و از نوع و گونه های میمون پر کردی؟!
-اره ولی نوع و گونه تو از همشون با نمک تره اسمش ایندریه
+خوب تحقیق کردی،اگه روی پروژه هاتم انقد سخت و مشتاق تحقیق میکردی تا الان لندن بودی و صاحب یه شرکت بزرگ میبودی

-حرف اون لندن خراب شده رو پیش نکش که روانم کیوی میشه
+حالا هرچی،از بانمکیم دل بکن چون دیگه باید برم گایز فردا کلی کار دارم و میرم مرسی از مهمون نوازیتون راحت باشین
بلند شد بره که به اصرار هری قبول کرد فردا ناهار بیاد پیشمون

هری دوتا از جعبه های پیتزا رو برداشت تا جمع کنه و به آشپزخونه ببره،همینطور که تیکه آخر پیتزا رو میجویید به سر و روی آشپزخونه هم دستی کشید
کارش تموم شد و داشت دستای نم دارشو با لباسش خشک میکرد

چشمش یهو قفل شد روی صفحه روشن گوشی لویی میخواست سرکی بکشه ولی دودل بود
+نه هری این کارت خیلی زشته
سرشو برگردوند و دوباره گوشی روشن شد
+شاید یه چیز مهم باشه
یکمی مکث کرد

+نه نه نباید انقد فضول باشی اگرم مهم باشه گوشیو فقط برمیداری و میدیش به لویی این یه چیز شخصیه گستاخ نباش

حرفهایی که به خودش میزد قانعش نمیکرد
و مانع کاری که میخواست انجام بده هم نشد وجدانش یه حرف میزد ولی بدنش یه چیز دیگه عمل میکرد چشاشو ریز کرد و با دقت نوتیف روی گوشی لویی رو دید زد
Z:زنگ زدی لاو؟
Z:دلم برات تنگ شده بیب

با خوندنش دلش بی قراری کرد و کلافه هوفی کشید
ازونجایی که از گرایش لویی خبر داشت تو دلش شکی افتاد که تو رابطه هست یا نه؟
با اخم غلیظی از آشپزخونه اومد بیرون بدون حرفی روی کاناپه نشست و آبجوشو سر کشید

looking for love[L.S]CompletedOù les histoires vivent. Découvrez maintenant