15)Yellow💛[Z.M]

274 105 127
                                    


گلناراتونو اماده کنین از این به بعد^^

؛

بعد از یک ساعت خوابیدن و استراحت،چهل دقیقه دراز کشیدن روی تخت و بازی کردن با تد،بالاخره بدن لششو از تخت جدا کرد،نشست لبه تخت و ته سیگارش رو با لبه میز کنار تخت خاموش کرد،بی حوصله مستقیم از اتاق خارج شد و سمت اشپزخونه حرکت کرد

هوا تاریک شده بود مثل اینکه چرت یک ساعتش
به یک خواب زمستونی شیش ماهه تبدیل شده بود

بدون تعارف از تو یخچال نوشیدنی برداشت و قرصای اعصابش رو که یه مدت کوتاه کنار گذاشته بود،خورد
بعد از اتفاقای اخیر به این نتیجه رسید تا به خوردن قرصاش ادامه بده چون کنترل رفتارای پرخاشگرانش براش سخت شده بود و ازین وضعیت خوشش نمیومد

یکم دور خونه دور زد و به اطراف نگاه مینداخت،همونطور که میچرخید تد هم با اون هم قدم میشد چشمش به یک عکس کوچیک روی میز تلویزیون افتاد

توی عکس لیام و دختری که زیبایی زیادی توی خودش جا داده بود،کنارهم خیلی خوشحال وایستاده بودن
+حتما دوست دخترشه...بیخیال فکرشو نکنی سنگین تره مالیک،حوصله سوءتفاهم دیگه ای رو ندارم

زین با این حرف افکارش رو کنار زد و به تخت مسافرتی و کوچیک ربکا نزدیک تر شد اون دختر مثل فرشته ها غرق خواب بود و پاهای تپل و سفیدش زین رو وسوسه میکردن تا گازشون بگیره

ولی سعی میکرد تا جلو خودشو بگیره چون به شدت از گریه های ربکا وحشت داشت پس فقط وایستاد و خیره بهش،نوشیدنیش رو سر کشید

همون موقع لیام از اتاقش بیرون اومد و با این منظره
روبه رو شد و بی حواس اونم محوِ اون پسر که فقط با یک شلوارک بنفش وسط خونه وایستاده بود و با عشق به اون بچه نگاه میکرد،شد

+هی بیدار شدی؟
با صدای نسبتا ارومی گفت تا زین و نترسونه ولی مثل اینکه زیادی غرق دختر خوابالو شده بود که با یک صدای خیلی اروم دو متر از جاش پرید
+ترسوندمت؟

-نه..نه فقط یهو اومدی برای همون...
+خوبه،هعی بازم برای اینکه بی اجازه اوم...
-میشه فراموشش کنی؟ اتفاق خاصی نیوفتاد راحت باش

ولی اخه مگه میشد لیام چیزی و که دیده رو فراموش کنه؟ اصلا چرا باید فراموش کنه؟
لیام وقتی دید زیادی به زین زل زده و سکوت بینشون بیش از حد شده نگاهشو ازش گرفت و دور خونه چرخوند که چشمش به عکس خودشو لورا افتاد

کلافه و با اخم طرفش رفت و عکس رو از روی میز
چنگش زد
-دوست دخترته؟فقط برای اینکه باز سوتفاهم پیش نیاد میپرسم وگرنه...بمنچه
زین وقتی دید از لیام صدایی در نمیاد دست پاچه کلمات رو کنار هم ردیف کرد و خیلی سریع پسشون زد ولی با جواب لیام حرفش نصفه موند

looking for love[L.S]CompletedWhere stories live. Discover now