Chapter 10: You Lost!

84 33 6
                                    


***

آروم و با احتیاط قدم برداشت. روی پنجه هاش راه میرفت تا صدای اضافی ای از پارکت ایجاد نشه. صدای آب از انتهای راهرو میومد و به نظر میرسید حموم باشه. به دیوار تکیه زد و چاقوش رو بیرون کشید. برخلاف همیشه اون رو با دست چپش گرفته بود.

چندروزی رو با اون دست تمرین کرده بود اما به خوبیِ دست مسلطش نبود. اما حداقل میتونست از اتفاقات ناخوشایند تکراری جلوگیری کنه. زخم پاش هم بهتر شده بود و حالا میتونست بدون لنگیدن و عادی راه بره.

به دیوار تکیه زد. صدای آب قطع شده بود. چشم هاش رو لحظه ای بست و نفس عمیق و آرومی کشید. در تضاد با ظاهر آرومش، قلبش آشوب بود. اما به خودش اعتماد داشت، قرار نبود این بار گند بزنه!

صدای قدم هایی که بهش نزدیک میشدن رو شنید. دسته ی چاقو رو محکم تر تو مشتش فشرد و منتظر ایستاد...

مرد با تن پوش مشکی رنگش از کنارش رد شد. سرگرم خشک کردن موهاش بود و متوجه حضورش نشده بود. دومین قدمی که ازش فاصله گرفت، کیهیون هم سریع واکنش داد. تکیه اش رو از دیوار گرفت و محکم پشت زانوی مرد کوبید و مجبورش کرد جلوی پاش زانو بزنه.

موهای خیس و نم دارش رو چنگ زد و سرش رو عقب کشید. تیزی چاقو رو روی گردنش گذاشت و نفس مرد رو لحظه ای حبس کرد. سردی چاقو روی پوست خیسِ مرد، حس مور موری ایجاد کرد...

کیهیون با صدای تغییرکرده ای گفت:"از انتظار کشیدن خسته شده بودم..."

صدای مرد رو بدون هیچ لرزشی شنید:"اتفاقا منم همینطور....سرآشپز یو!"

مرد نقاب دار یکه خورد. برای لحظه ای تمام بدنش یخ کرد و نه تونست چیزی بگه و نه حرکتی کنه. مرد هم از فرصت استفاده کرد و با آرنجش محکم به رون پای چپ پسر ضربه زد. کیهیون موهاش رو ول کرد و با درد ناله کرد.

دستش توسط مرد گرفته شد. بدنش با شدت بلند شد و جلوی پای شونو روی زمین کوبیده شد. چاقو از دستش افتاد و از درد به خودش پیچید. درست با کتف آسیب دیده اش زمین خورده بود.

شونو دستی به موهاش کشید و بالای سر کیهیون ایستاد:"و من اصلا از انتظار کشیدن خوشم نمیاد..."

از گلو گرفتش، بلندش کرد و به دیوار کوبوندش. کیهیون ناله ی خفه ای کرد و دست سالمش رو روی دست شونو گذاشت.

دست آزاد مرد به سمت نقابش رفت و بی هوا اون رو از روی صورتش برداشت. کیهیون سریع سرش رو پایین آورد و موهای به هم ریخته ی قهوه ایش رو صورتش ریخت.

شونو چونه ی پسر رو چنگ زد و مجبورش کرد تو چشم هاش نگاه کنه. خوب به چهره اش نگاه کرد. اون مدت ها منتظر این لحظه بود. تو چشم های کیهیون برق آشنایی بود. درست همون برق وحشی...

°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°Where stories live. Discover now