Chapter 42

120 33 41
                                    

***

با کمترین صدای ممکن درِ بالکن رو باز کرد و بیرون رفت. آستین‌های بلندش رو پایین‌تر کشید تا جلوی نفوذ سرما رو بگیره. چند لحظه‌ای سرجاش ایستاد و به اطراف نگاه کرد. خاطرات اون شب مثل واگن‌های قطار از جلوی چشمش می‌گذشتن و احساسات مختلفی رو درونش زنده می‌کردن.

چشم‌هاش رو بست و خودش رو بغل کرد. نفس عمیقی کشید و با خودش زمزمه کرد:"اونا مال گذشته‌ست"

چشم وا کرد و نگاه ناخوانایی به اطراف انداخت. وقتی خبری از مرور خاطرات نشد، یقین پیدا کرد که افسارشون رو به دست گرفته و این بار بی تردید قدمی به جلو برداشت. با احتیاط پشت حفاظ ایستاد و محکم بهشون چنگ زد. سرمای نشسته رو اون فلزهای نقره‌ای براش آشنا بود.

از سرِ کنجکاوی اما برخلاف میلش روی پنجه‌ی پا بلند شد تا به پایین نگاه بندازه. دوست داشت بدونه اون شب چاقوی تو دستش کجا افتاد. برخلاف اونشب، به طرزِ عجیبی خیابون خلوت بود و صدایی شنیده نمی‌شد. خیلی چیزا از اون موقع تغییر کرده بودن-

+"اینجا چیکار می‌کنی؟"

کیهیون با هول برگشت و به سایه‌ی بلند شونو که تو تاریکی ایستاده بود، نگاه کرد. پلک سنگینی زد و نفسش رو آروم بیرون فرستاد:"اومدم هوا بخورم"

شونو از چارچوب در فاصله گرفت و داخل اومد. چند قدم با فاصله ازش به نرده‌ها تکیه زد و نگاهش کرد:"باید استراحت کنی"

-"چرا؟! چون-"

-"کیهیون!" شونو معترضانه حرفشو قطع کرد و اخم کمرنگی روی صورتش نشست:"من فقط کاریو کردم که مجبور بودم"

پسر مکث کرد و به خطی که بین ابروهای مرد افتاده بود، خیره شد. آروم سر تکون داد و نگاهش رو گرفت:"می‌دونم، فکر کنم می‌دونم"

برگشت و دوباره دستش رو به حفاظ گرفت. یک بار دیگه نفسش رو آروم بیرون فرستاد و به پایین نگاه کرد:"هی! فکر می‌کنی اون شب چاقوم کجا افتاد؟ (با خودش خندید) احمقانه‌ست که تو اون لحظه و موقعیت به این فکر می‌کردم که ممکنه جای بدی افتاده و به کسی صدمه زده باشه"

شونو که هنوزم نگاهش رو کیهیون نشسته بود، آروم سر تکون داد:"تو بوته‌های زیر پات پیداش کردن"

-"اوه درسته. ازش به عنوان مدرک استفاده کردین، چطور ممکنه یادم رفته باشه؟" درحالی که به نقطه‌ی نامعلومی خیره بود، با حواس پرتی زمزمه کرد.

خط بین ابروهای شونو عمیق تر شد:"بهتره برگردیم داخل"

کیهیون یکباره برگشت و با صدای بلندتری گفت:"می‌دونی امشب چی مدام تو ذهنم تکرار می‌شه؟...شبی که اولین بار به اینجا اومدم"

دست‌هاشو از پشت به نرده‌ گرفت و کمی به جلو متمایل شد:"بعد از اینکه افتادم چی شد؟"

اما منتظر جوابی نموند و قبل از اینکه مرد دهن باز کنه، خودش بلندتر گفت:"تو منو به صندلی بستی، مگه نه؟"

°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°Where stories live. Discover now