***
جلوی در ایستاد و لامپ بالای سرش روشن شد. با نگاه گیج و سری سنگین به دستهکلیدش نگاه کرد. گردنشو کج کرد و با لبخند مضحکی پرسید:"کدومتون بلده این درو باز کنه؟" اما برخلاف انتظارش، جوابی نشنید.
اخم کمرنگی کرد و شونهش رو به دیوار تکیه زد:"پس همینجا میخوابم" بعد سرشو روی دیوار گذاشت و چشمهاشو بست.
چند ثانیه تو همون حالت موند و لامپ با حس نکردنِ حرکتی از جانب اون، خاموش شد. مینجون که طبق روال این چند وقت روی مبل منتظرِ اومدن هوسوک نشسته بود، با دیدن خاموش شدن لامپ و داخل نیومدنش، از جاش بلند شد.
نیم نگاهی به ساعت انداخت و در رو با احتیاط باز کرد. لامپ دوباره روشن شد و هوسوکی که با خستگی به دیوار تکیه داده و خوابیده بود رو نمایان کرد. پسر از همونجا هم میتونست به خوبی بوی الکل رو حس کنه. نگاه غمگینی بهش انداخت و به سمتش رفت.
زمانی که دستش روی بازوی مرد نشست، وونهو با احساس خطر، چشم باز کرد و گردنش رو تو مشتش گرفت:"چی میخوای؟"
نگاهش خمار بود و چشمهاش دودو میزد. یه قدم به عقب تلوتلو خورد و تکیهش رو از دست داد:"وقت خوبی برای سربهسرم گذاشتن انتخاب نکردی" خطاب به پسری که چهرهش با پردهی تاری پوشیده شده بود، گفت و اخم کرد.
جون، با درد، مچ مرد رو گرفت و آروم روی دستش زد:"منم...جون! مینجون!"
هوسوک چشمهاشو ریز تر کرد، با دقت بیشتری بهش نگاه انداخت و وقتی فهمید گلوی مینجون رو گرفته، با نگرانی و ترس ولش کرد و سریعا دستشو پس کشید:"ببخشید...من-"
پسر سرفهی آرومی کرد و به پوست قرمز شدهی گردنش دست کشید:"فاک پسر! چطور وقتی مستی هم اینقدر زورت زیاده؟" هرچند شوخی نابهجاش نتونست تغییری تو حال مرد ایجاد کنه.
با بینتیجه موندن حرفش و دیدنِ هوسوک که هنوزم خشک شده نگاهش میکرد، پوف کلافهای کشید. بازوشو گرفت و اونو همراه خودش داخل برد. روی مبل نشوندش و به آشپزخونه رفت تا براش یه لیوان آب بریزه. از پشت کانتر نیم نگاهی به مرد انداخت. تو این مدت، چندمین بار بود که مست و داغون به خونه برمیگشت.
مینجون خوب از اتفاقاتی که سرکار افتاده بود خبر نداشت. فقط یه چیز رو خوب میدونست و اون هم این بود که تموم این بیقراریها و عذابی که وونهو به خودش تحمیل میکرد، بهخاطر پسری به اسم کیهیون بود. فردی که مینجون شخصا ندیده بود اما به شدت بهش حسادت میکرد. اون آدم بدون اینکه خبر داشته باشه، کسی رو اینجا داشت که بهخاطرش به این روز افتاده بود.
پلک سنگینی زد و به همراه لیوان آب، پیش هوسوک برگشت. کنارش نشست و لیوان رو توی دستش گذاشت:"بخور"
YOU ARE READING
°•𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐊𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭•°
Fanfiction𝐔𝐩 𝐓𝐢𝐦𝐞: سه شنبه 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: ShowKi. Secret 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: Crime, Angst, Mystery, Smut, Drama 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝑼𝒎𝒃𝒓𝒂𝑳𝒖𝒏𝒂𝒆 ~برشی از داستان بالاخره دست از دویدن کشید. درحالی که نفس نفس میزد، به دیوار تکیه داد. کارش تموم بود! دستش روی سی...